۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

برای آنكه نمی تواند فریاد كند و آن دیگر كه هوس مزمزه كردن طعم آزادی را دارد

آنگاه مردِ سخنوری گفت:

با ما از آزادی سخن بگو!

و او پاسخ داد:

در دروازهی شهر و در كنار آتشِ اجاقتان دیدهام كه خود را به خاك میاندازید و آزادی خود را میپرستید، همچنان كه بردهگان در برابرِ فرمانروا خم میشوند و او را ستایش میكنند با آنكه به دست او كشته میشوند.

در باغ ِ معبد و در سایهی برج دیدهام كه آزادترین كسان در میانِ شما آزادی ِ خود را مانندِ یوغی به گردن و مانندِ دستبندی به دست دارند.

و از دلم خون میریزد؛ زیرا كه شما فقط آنگاه میتوانید آزاد باشید كه حتی آرزو كردن آزادی را هم، بندی بر دستوپای خود به بینید و هنگامی كه دیگر از آزادی همچون هدف و غایت سحن مگوئید!

شما آنگاه به راستی آزادید كه گرچه روزهایتان فارغ از نگرانی و شبهایتان عاری از اندوه نباشند، چون این چیزها زندگی را بر شما تنگ كنند، از میان آنها برهنه و وارسته فراتر بروید.

اما چه گونه باید از روزها و شبهای خود فراتر بروید، مگر با شكستن زنجیری كه در بامدادِ هشیاری خود بر گردِ ساعت نیمروزِ خود بستهاید؟

به راستی، آن چیزی كه شما نامش را آزادی گذاشتهاید سنگینترین این زنجیرهاست، اگرچه حلقههای آن در آفتاب بدرخشند و چشمتان را خیره كنند.

مگر آن چیزهایی كه باید دور بیندازید تا آزاد شوید، پارههای وجود خود شما نیستند؟

اگر قانون ستمگرانهایست كه میخواهید از میانش بردارید، آن قانون را به دست خود بر پیشانی نوشتهاید.

این نوشته با سوزاندن كتابهای قانون پاک نمیشود، یا با شستن پیشانی داورانتان؛

اگرچه دریا را بر سر آنها بریزید.

و اگر فرمانروای خودكامهایست كه میخواهید از تخت سرنگونش كنید، نخست آن تختی را كه او در درون شما دارد از میان ببرید .

زیرا چه گونه خودكامه ای میتواند بر آزادگان و سر افرازان فرمان براند، مگر با خودكامگی سرشته در آزادی آنها و با سرافكندگی همراه با سرفرازی آنها؟

و گر خواهشیست كه میخواهید از خود دور كنید، آن خواهش را خود برگزیدهاید، كسی برگردن شما نگذاشته است.

و گر ترسی است كه میخواهید از دل برانید، جای آن ترس در دلِ شماست، نه در دست كسی كه از او میترسید.

به راستی در درونِ شماست كه همهی چیزها مدام به گردنِ یكدیگر دارند و پیش میروند __ آنچه او را میخواهید و آنچه از او میترسید، آنچه در پیاش میگردید و آنچه از او میگریزید.

این چیزها در درونِ شما در گردشاند، مانندِ روشنیها و سایهها كه بهم پیوستهاند.

و هنگامی كه سایهای محو میشود و دیگر نیست. آن روشنی كه بر جا میماند سایه‌ی ِ روشنی دیگری است.

و بر این سان آزادی شما هنگامی كه زنجیر خود را از دست میدهد، باز خود زنجیرِِِ آزادی بزرگتری می گردد.

نوشته‌ی‌:جبران خلیل جبران

برگردان: نجف دریابندری


2 نظرات:

ناشناس در

بسیار عالی !


صادق

از زندگی در

سلام و سپاس خدمت عمواروند عزیز

ارسال یک نظر