۱۳۸۷ آبان ۹, پنجشنبه

قلم بجای اسلحه

کتاب داستان جذاب زندگی زنی منحصر به فرد و شجاع است در دوره‌ای پر از حوادث مشکل و انقلابی و او با گردنی افراشته از میان این حوادث گذر کرده است

کتاب خانم دکتر شیرین عبادی را که در سوئد با نام "ایران من" ترجمه شده است، دو سه هفته پیش به پایان رسانیدم. با خواندن آن، خاطرات دوران مبارزات دوران دانشجویی و تظاهرات میلیونی روزهای انقلاب و فشارهایی که از جانب انحصارگران چه بهنگام مبازرات ضد شاهی و چه پس از پیروزی‌ انقلاب بر دگراندیشان، وارد می‌شد در ذهنم جان گرفت. خواستم با نوشتن چند سطری کتاب را معرفی کنم। اما چون گمان می‌بردم که ترجمه‌ی فارسی‌ آن موجود نباشد، برای خاطر اطمینان مددی از گوگل گرفتم। به نسخه‌ی فارسی‌ آن دست نیافیم اما به نقدی نوشته شده بر آن توسط خانم هلنا هانسن سوئدی بر خوردم که ترجیح دادم آن را ترجمه کنم। قلم بجای اسلحه نوشته‌ی: هلنا هانسن برگردان: محمد افراسیابی روزی را نیز به تصویر نمی‌کشد. آن‌چه عبادی در پی انجام آن است پرهیز از دادن تصویر کلیشه‌ مانند از ایران است. در ضمن او یک سری مسائل جالب را زیر سوال می‌برد. از جمله سرنوشت انسانی را که در یک چنین جامعه‌ی ناامنی پرورش می‌یاید. جامعه‌ای که انسان هرگز در آن احساس امنیت نمی‌کند. جامعه‌ای در آن نمی‌شود به کسی اعتماد کرد، جامعه‌ای که آن‌چه تو بگویی باحتمال قریب به یقین، علیه تو از آن گفته استفاده خواهد شد. سرنوشت انسان در چنین جامعه‌ای چه خواهد بود؟ باید به آن فکر کرد. یکی از بدترین کتابهایی که در طول زندگی‌ام خوانده‌ام بی‌شک کتاب "بدون دخترم هرگز" نوشته‌ی بتی محمودی است. نه باین دلیل که شیوه‌ی نوشتاری کتاب بد بوده باشد، نه! از این لحاظ کتاب محمودی بدتر از دیگر کتاب‌های ادبی بازاری نیست. و نه باین دلیل که خواندن زندگی‌نامه‌ی او دردناک نبود. داستان بتی محمودی که شوهرش، او و دخترش را با دادن قول گذراندن مرخصی در ایران، فریب داد، به ایران برد‌ و در آن‌جا، آن‌دو را علی‌رغم میل باطنی‌اشان‌ چون گروگان‌ها مانع خروجشان از ایران شد، درد آور است. در این که آزادی بتی محمودی بصورت غیرقابل دفاعی مورد هجوم واقع شده و آن چه بر او رفته بواقع غیر انسانی است، حرفی ندارم. اما آنچه با خواندن کتاب او موجب آزار من ‌شد جنبه‌ی عامیتی است که در سراسر کتاب او جای‌ی ‌پای‌اش دیده می‌شود. تقسیم کردن ملت‌ها به خوب و بد ویا انسان‌های خوب و انسان‌های بد یا شاید هم قوم خوب و قوم بد، مرا اذیت می‌کند. آمریکاییانِ عاشقِ آزادی و برابری و برعکس، ایرانیان بدِ بدِ بد. این که در آن‌جا همه‌ی مردان، جابر و زن ستیز و تجاوزگران به عنف هستند. و زنان همه‌گی ربات‌های عاری از احساسات انسانی. زنانی که شوهرانشان افسار سرشان می‌زنند و فاقد توانایی ابراز عشق مادری به فرزندان خود هستند. این چنین قضاوتی بوی عفن می‌دهد. نیازی باین نیست که تو شخص تازه‌ ‌آمده‌ای از ایران را بشناسی و یا شخصی را که در آن‌جا زندگی می‌کند. حساب دو دو تا، چهار تاست. هر انسانی با یک حساب سر انگشتی به نادرستی این چنین قضاوتی پی می‌برد. چنان داوری‌ای که یک سوی قضیه‌اش این چنین سیاه است و آن سوی دیگرش آن‌چنان سفید. درست که گاهی پیش‌آمدهای دردآور آن‌چنان بلایی سر ما می‌آورد و ما دست بکاری می‌زنیم که شاید بواقع تمایل به انجام آن کار را نداشته‌ایم. بهمان سان که ممکن است از خواندن کتابی یا دیدن فیلمی آن‌چنان متاثر شویم و واکنشی نشان دهیم که خواهان چنان واکنشی نبوده باشیم. اگر بدنبال شنیدن چیزهای تازه‌‌ یا علاقه‌‌‌مند به گرفتن اطلاعاتی از زندگی خصوصی و سیاسی مردم ایران هستی، باید بجای کتاب "بدون‌دخترم هرگز" کتاب شیرین عبادی« وکیل دعاوی و مدافع حقوق بشر» را که به نام "Iran Awakening" منتشر شده است و من قصد نوشتن نقدی بر آن را دارم، بخوانی. کتابی که در ترجمه‌ی سوئدی‌اش عنوان همدلانه‌ی "ایران من" را بخود اختصاص داده است. گر چه این کتاب به واقع زندگی‌نامه‌ی شیرین عبادی است اما خدا را شکر مانند بیشتر زندگی‌نامه‌ها، داستان بر محور "من بهترین هستم" نمی‌چرخد. در این‌که کتاب، برداشت شخصی عبادی از چگونگی حوادت است، چیزی که خود او بر آن تاکید می‌کند (صادقانه بگویم، برای این که توضیح بدهم که چرا چنین اتفاقی می‌افتد یا این چنین شده است که شد بواقع همیشه کار ساده‌ای نیست حتا اگر صحبت از مسایلی باشد که ربطی به کارهای زیاد بغرنج انقلابی هم نداشته باشد): این کتاب توضیح وقایع مهمی است که در زندگی من بسیار تاثیر گزار بوده است. این کتاب نه گزارشی سیاسی از حوادث روی‌داده است و نه من قصدی بر تجزیه‌وتحلیل اوضاع سیاسی ایران داشته‌ام. در کتاب "ایران من "شیرین عبادی هم از واقعیات حرف می‌زند و هم از علایق فردی خویش به آزادی بیان و حمایت از حقوق زنان و کودکان، موضوعی که کتمانش به نظر نمی‌رسد آسان باشد. در سال ۱۹۷۵ میلادی زمانی که محمدرضا پهلوی‌ی خودکامه هنوز در قدرت بود، عبادی به ریاست دادگاهی در تهران منصوب شد. او نیز چون بسیاری دیگر از مردم ایران، با این امید و خیال خوش که قدرت بیشتری نصیب مردم شود هم با شرکت خود در تظاهرات مردمی و هم با بکارگیری قلم خود چون اسلحه، مخالفین رژیم شاهی را در سرنگونی شاه در انقلاب ۱۹۷۹حمایت کرد ـ‌ فقط برای که او نیز بمانند بسیاری دیگر از هواداران دموکراسی، پس از پایین کشیدن شاه از اریکه قدرت متوجه شود نه تنها بهره‌ای از آزادی نصیبش نشده است که به قاقا لی‌لی‌ای بازی داده شده‌اند ‌ـ در جمهوری تازه تحت رهبری آیت‌الله خمینی زنان را شایسته‌ی احراز پست قضاوت ندانستند. درجه‌ی عبادی از قضاوت به سِمَتِ یک دفتردار ساده‌ی دادگستری تقلیل داده شد. زمانی هم که او پس از چند و چون‌های بسیار، موفق به گرفتن اپروانه‌ی وکالت دادگستری شد و دفتری باز کرد، فعالیت خودش را به مسایلی اختصاص داد که غالبن سیاسی و "خطرناک" ارزیابی می‌شدند، مسایلی که دیگر وکلای دادگستری علاقه‌ی چندانی به دفاع از آن‌ها نشان نمی‌دادند. مسایلی که موضوع آن‌ها حقوق ضایع شده‌ی زنان و کودکان بود. او در کتابش به چند نمونه‌ از این نوع مسایل حقوقی اشاره می‌کند. اما او به همان نسبت که از حرفه‌اش می‌نویسد، از زندگی خصوصی خودش، از والدینش، دخترانش و شوهرش نیز سخن بمیان می‌آورد، شوهری که هم مشوق او بوده و هم مورد احترامش. شوهری که بجای کارشکنی، همیشه دست مساعدی بسوی او دراز کرده است. این کتاب به هیچ‌وجه چهره‌ی سیاهی از ایران ام

6 نظرات:

ناشناس در

عمو جان, اندازه ی قلم این مطلب به قدری کوچک است که متاسفانه موفق به مطالعه آن نشدم. شاید هم چشم های من مشکل پیدا کرده...

ناشناس در

خوب شد.
مرسی بابت ترجمه
عالی بود
راستی اگه زحمتی نیست آدرس فید سایت جدید رو جای فید قبلی جایگزین کنید.
http://feeds.feedburner.com/-Siyahkhane
با سپاس فراان

ناشناس در

سلام. دستتون درد نکنه. موفق باشید.

ناشناس در

آقای افراسیابی عزیز

از لینک دادن «صبوری های بی قرار» سپاسگزارم. ترجمه تان را خواندم. دستتان درد نکند. ترجمه ی کارهایی از این قبیل، حرمت گذاری به اندیشه های منطقی و متوازن انسانی است.

ناشناس در

جالب بود. شیرین عبادی آدم متفاوتی است. به نظر من علیرغم اینکه امکان سیاسی شدن داشت ولی همیشه خود را از بازی های سیاسی دور داشته و پیشرفت را در پیشبرد امور اجتماعی دیده است. برای او احترام قایلم و البته با خواندن مطلب شما به دنبال کتاب او خواهم گشت.

ناشناس در

درود عمو.......
اگر در جمع ما زنا فقط 1000تا مثل خانم عبادی جسور داشتیم..بتی محمودی دیگر حق نداشت این عام نگری را داشته باشه.

ارسال یک نظر