۱۳۸۶ آبان ۲۴, پنجشنبه

قمصر


خودم نشسته درجلو و همسفرانم
بعد از ناهار راهی قمصر می‌شویم. ۲۵ کیلومتر راه است وهمه‌ی راه بیابان و خشک. هر جا چشمه‌ئی از دل کوه بیرون زده است، آبادانی‌ هم هست. مردم برای خویش خانه و سرپناهی ساخته‌اند. طرف‌های عصر به قمصر ‌می‌رسیم. هتل‌ گلستان محل استراحت مااست. دوشبی این‌جا خواهیم بود.هتل خوبی است، تمیز و مرتب و تحت نظارت شهرداری. مشرف است به تمام دره‌ی سرسبز قمصر. دره‌ی برابر من مثل نگین انگشتری الماس خوش آب‌ورنگی در این برهوت خشک می‌درخشد. هوا گرم‌است. هم‌سفران استراحت را ترجیح می‌دهند اما من دوربینم را برمی‌دارم و به تماشای شهر می‌روم. شهر کوچک قشنگی است. فکر نمی‌کنم جمعیت بومی آن بیش از دو سه هزار نفر باشد. کناره‌های خیابان پُراست از مسافرین که گُله‌گُله، این‌جاوآن‌جا نشسته‌‌اند در تدارک شام. وارد اولین باغی می‌شوم که بساط گلاب کشی‌اش برقراراست و انواع عرقیات آماده‌ی فروش. با بوی گلاب خاطره‌ی مغازه‌ی پدر در ذهن‌ام جان می‌گیرد.
گلاب اعلاء
عرق بید مشک
عرق نعناع

عرق آزربه و ...
و حکایت آن مرد مستی که در عصر جمعه‌ئی، تلو تلوخوران، یک گام به پیش، دو گام به پس، فهرست عرقیات چسبانیده شده به شیشه‌ی مغازه‌ پدر را با هزار مکافات می‌خواند. برای خواندن هر عنوانی، راست می‌شد، تا می‌شد، چند سکندری می‌خورد، انگشت‌اش روی شیشه می‌گذاشت و می‌گفت:
عرق بیییییییییییییییییییمشگ
نمائئ از شهر
عرق آزررررررررررررربه
عرق...
و تمامی فهرست عرقیات نوشته شده را ‌خواند. آخر مایوسانه واز روی عصبانیت ‌گفت:
لامصّب! همه‌ی عرقا ره داری الا اونه که مَه ماخام. باوا! آخه ما خماری‌مان!
و تلو تلو خوران، راهش را کج کرد و به دنبال خواسته‌اش رفت به جائی که از اول می‌بایست می‌رفت.
تنها خیابان شهر را رو ببالا گز می‌کنم. در سایه راه رفتن عجب لذتی دارد. در سوئد چنین موهبتی کمتر نصیب ما می‌شود.آن‌جا آفتاب کمبیاب‌است. عکس‌ می‌گیرم، از همه جا و از همه چیز. از مردم پخش و پلا شده‌ی توی شهر، بعضی‌ها چادری افراشته‌اند ولی بیشتری‌ها، پیاده‌رو را اشغال کرده‌اند. خوابیدن در هتل پیاده‌رو، چه صفائی دارد. اما وای که اگر نیازت به دستشوئی بیفتد یا بارانی ببارد. اینان همان کاری کرده‌اند که ما در سالیان جوانی می‌کردیم. با این تفاوت که ما نه ماشینی داشتیم و نه چادری. آن‌روزها، هنوز هویدا آرزوی داشتن یک پیکان را برای هر ایرانی نکرده‌بود.
هتل پیاده‌رو
عجیب که آرزوی‌اش هم برآورده شد و پیکان لعنتی زندگی مردم را به گند کشید.نمی‌دانم چرا شهرداری یا بخش خصوصی مکانی برای این همه گردش‌گر تهییه نمی‌کنند. ساختن کمپینگ هزینه‌ی آن‌چنانه‌ئی که ندارد. مردم هم که از دادن کرایه مضایقه ندارند/ شاید هم دارند و من اطلاع ندارم. شام را در کاشان می‌خوریم. رهبر تور، زد و بندهای خودش را دارد. در باغ بزرگی از ما پذیرائی می‌شود و کشک بادنجان چربی به نافمان می‌بندد. همه به‌به گویان نوش جان می‌کنند اما نه من. خانمی به جمع ما می‌پوندد و می‌گوید که صاحب این باغ بزرگ است که حاجی‌آقا به سی‌صد میلیون تومان خریداری‌اش کرده‌است. حاجی‌آقا در بازار بین‌النهرین لوازم التحریر فروشی داشته ‌است. حاجی خانم نیز چهل سالی ساکن تهران بوده‌است ولی لهجه‌ی خودش را از دست نداده‌است. می‌گوید که صاحب رستوران اجاره‌ی خود را سه ماهی هست که نپرداخته و حاجی از او به دادگستری شکایت برده‌است و اضافه می‌کند که این‌جا بهتر از تهران‌است که در تهران خانه‌نشین بوده و ارتباطی با مردم نداشته‌است. تلاش رهبر تور، برای پخش آهنگ‌های لوس‌آن‌جلسی بی‌نتیجه می‌ماند. خوش‌بختانه صاحب رستوران مجاز به پخش چنین مزخرفاتی نیست.
حالم بده حالم بده،
عشقم رفته نيومده
نه سر زده,
نه زنگ زده,
نه کسي جاشو بلده
آدم بده نگو به من عاشق شدن نيومده
آدم بده، حالم بده حالم بده, حالم بده
آخه خيلي وقته دلم براي گريه لک زده
قلبي که از آهن باشه،انگار تو حبس ابده
امشب درجه‌ي تب‌ام روي هزار و سيصده
اما شايد به چشم تو
اين تب فقط يه عدده
حالم بده, حالم بده
کاش ببينم که اومده
دکمه‌ي قلبمو زده
کاش بدونه،اومدنش
براي من زندگيه مجدده
اما شايد مردده
يا که بودم از اولش
براي اون يه عشق خارج از رده
حالم بده.
نه ترانه‌اش به دلم می‌چسبد و نه آهنگ‌اش. تمام قرض‌ها و ناکامی‌ها جوانی‌ام در جلو چشمان‌ام رژه می‌رود.
عجیب که با این آهنگ می‌خواهند به ‌رقصند.

25 نظرات:

آریابرزن در

ویسنده:آریا برزن
دوشنبه بيست و نهم خرداد ماه 1385 ساعت 18:52

اروند عزیز

خاطراتتان شیرین هستند وبا قلم شیوای شما شیرین تر می گردد.
آنچه براینم جالب بود شعری بود که نوشتید و این مسآله که ا آنکه به آن علاقه ایی نداشتید به این زیبایی آن را از بر نموده اید.
سرافراز باشید.

امید در

ویسنده:omid
دوشنبه بيست و نهم خرداد ماه 1385 ساعت 21:45
سلام
نميدونم چرا تا اين حد ادبيات منفي در موسيقي پاپ ما مد شده است..؟؟؟

الهام در

دوشنبه بيست و نهم خرداد ماه 1385 ساعت 22:01
باز هم ناتمام است؟ قلم زیبایتان آدم را روزی 100 بار به این وبلاگ میاورد. میتونم بپرسم چند ساله سوید هستید؟ من برایم جالب است چون الان یک سال است از ایران خارج شده ام اما به شدت حال و هوای ایرانی بودنم رو حفظ کردم و دوست دارم همیشه هم همینجوری باشم درست مثل شما

لیدا آیلر در

یسنده:ليدا آيلار
سه شنبه سي ام خرداد ماه 1385 ساعت 06:42
lida_ailar@yahoo.com
سلام
حال واحوال؟ امیدوارم که بعد از مراجعت از وطن باز تفاوت فرهنگ، زمان، آب وهوا و... ایجاد شوک نکرده باشد. گرچه فکر کنم شما دیگه بعد از این همه سال به این وضعیت اخت کرده باشید.
در مورد این آهنگ... باورتون می شه که راننده سرویسم از ایام عید تا یک ماه بعدش به صورت لاینقطع این آهنگ را می زاشت؟ اصلا همین یه نوار را داشت که هی دور می زدو من هر روز در یه مسیر مجبور بودم سه بار این ترانه را گوش کنم که با مسیر برگشت می شد 6 بار.

کم کم واقعا روی اعصابم اثر گذاشت. با شروع شدن این آهنگ دل وروده هام تاب می خورد. بالاخره یه روز بهش گفتم شما حالت بد نشده یک ماهه از صبح تا شب داری مدام آهنگ "حالم بده" را گوش می کنی؟

متوجه نمی شد چی می گم. بالاخره فهمیدم که اصلا مضمون آهنگ ها را گوش نمی کنه. ظاهرا فقط دوست داشت یه ریتمی تو ماشین پخش بشه و براش مهم نبود که چه آهنگ وترانه ای داره.

فردای اون روز یه نوار دیگه چپوند تو حلقوم ضبط و باز اون نوار اتوماتیک وار دور می زنه تا وقفتی که لابد یه نفر مثل من بهش معترض بشه.

...خلاصه که جناب اروند عزیز، عموی خوش فکر من با مردم سرزمین من از قیمت سیب زمینی پیاز بگید . موسیقی لوس آنجلسی واصیل و چه وچه کیلویی چند؟

http://abinarengi.blogspot.com/ در

سه شنبه سي ام خرداد ماه 1385 ساعت 23:59

كوچك اما زيبا
عمو اروند عزيزم.
قمصر به دل من نشست. كوچكيش، طراوتش و دنج بودنش. انگار از دست كوير فرار كرده گوشه اي شيطنت هاي خودش را مي كند و حالا دلش براي مسافرهايي لك زده كه سراغش را مي گيرند.

هميشه منتظرتان هستيم

محمد درویش در

چهارشنبه سي و يکم خرداد ماه 1385 ساعت 13:23
darvish@rifr-ac.ir
و عجيب تر آنكه آن ترانه پرفروش ترين آلبوم بعد از انقلاب بوده است!!

مي بيني چقدر فاصله افتاده بين ما و نسل امروز؟

هاپوتی در

پنج شنبه اول تير ماه 1385 ساعت 04:41
hapooti@yahoo.com.au

سلام خوبه خوش موقع رفتید ایران. یه کم افتاب با خودتون به سوئد ببرید. از نظرتون ممنون. کاملا منطقی فرمودی. شما عموی اروند درویش هستید؟

پاسخ:
من عموی همه هستم
عمو اروند

میرا در

پنج شنبه اول تير ماه 1385 ساعت 18:49

سلام

مثل همیشه خاطرات زیبای شما را خواندم مثل همیشه بسیار زیبا نوشته اید.

ماری مهرمند در

جمعه دوم تير ماه 1385 ساعت 06:11
mlgsnt@yahoo.com
عمو جان، از خواندن خاطراتت هميشه لذت می برم. راست می گویی، اتومبيل پيکان هم همه را بدبخت کرد. اصلآ اين اختراع ماشين آلات همه را نابود کرده است. هرچند که هيچ نابودی به پای اين ترانه های سلسله وار بند تنبانی نمی رسد!

ستاره و سیاره در

جمعه دوم تير ماه 1385 ساعت 21:07
سلام عمو جان متن زيبايتان را خواندم راستي نظرتان در مورد جمله وبلاگ من چيست؟

شهلا در

شنبه سوم تير ماه 1385 ساعت 19:16
shahlajoon2003@yahoo.de

درود بر شما عمو اروند جان

سپاس از پیام زیباتون، از خاطرات شیرینتون هم لذت بردم. البته من هم 17-18 سال پیش به قمصر رفتم جایی بسیار زیبا و خوش آب و هوایی است.

و من هم اینبار به یاری خدا میخام برم اصفهان و یزد. امیدوارم تا اینجا هستم به اندازه کافی قوی بشم برای این سفر زیبا.

والا بگم که من تمام وقت که در ایران بودم با آهنگ بنیامین(همین که حالم بده رو خونده) حال کردم.

البته یه جاهایی که موردی برای گوش کردن نداشتم خاموشش می کیدم.

مراقب خودتون باشید و تا درودی دگر بدرود.

حمید میداف در

دوشنبه پنجم تير ماه 1385 ساعت 01:26
sclsaf@gmail.com

ممد جان سپاس از بابت لینک در بلاگ نیوز. ممد جان آیا تو می دانی چرا سایت ( دو در دو) باز نمی شود ؟

سالومه در

دوشنبه پنجم تير ماه 1385 ساعت 08:55
salome.tehrani@gmail.com

بيچاره مرد مست كه ديگر عرقش را از هيچ كجا نمي تواند بخرد مگر از متولي مسجد

بنفشه در

دوشنبه پنجم تير ماه 1385 ساعت 22:02

عمو اروند با این تعریفا هوس میکنم که به تمام ایران سفر کنم .در باره این ترانه هم با شما موافقم.

ناشناس در

دوشنبه پنجم تير ماه 1385 ساعت 23:36

این عکس ها پس چرا سر جاش نیست. ازشان فقط چهار چوبی خالی بر روی صفحه مانده؟!

زیتا در

سه شنبه ششم تير ماه 1385 ساعت 19:32

سلام.عجب.اين شعر بود.پس من هم شاعر هستم.اما قيافه ان بابا را ميتوانم مجسم کنم.طفلی تشنه اش بوده ديگه.

آبی نارنجی در

سه شنبه ششم تير ماه 1385 ساعت 23:46
عمو كجايي؟

عمو جان كجاييد؟ دلمان تنگ مي شود براي نوشته هاتان

۱۰۱ در

چهارشنبه هفتم تير ماه 1385 ساعت 01:55

عمو اروند دوست داشتني! به روز باشي! به روز

عاطفه هندیزاده در

سه شنبه بيست و چهارم مرداد ماه 1385 ساعت 14:55

سلام عمو ÷ورنگ

عاطفه هندیزاده در

سه شنبه بيست و چهارم مرداد ماه 1385 ساعت 15:00

عمو جان شما خیلی مهربان هستید

نیکی یوسفی در

سه شنبه بيست و هشتم فروردين 1386 ساعت 15:51
دوستت دارم

/default.aspx?item=10501http://saadi.recent.ir/default.aspx?item=10501http://saadi.recent.ir/default.aspx?item=10501

مهسا در

سه شنبه هشتم خرداد ماه 1386 ساعت 17:01
تشکر

عموجان ازبرنامه خوبتان متشكريم|

ناشناس در

ویسنده: مهسا حسین زاده
سه شنبه هشتم خرداد ماه 1386 ساعت 17:17
دوستت دارم

عموجاندوستت دارم مهساحسین زاده از بندرعباس کلاس پنجم|

ناشناس در

چهارشنبه بيستم تير ماه 1386 ساعت 10:22
عموپورنگدو.ستتدارم

عموپورنگدوستتدارم

ناشناس در

سجاد بوداقی
دوشنبه بيست و نهم مرداد ماه 1386 ساعت 19:48

ارسال یک نظر