۱۳۸۵ آذر ۴, شنبه

دکتر و بخت بد او


روی نیم‌کتی در میانه‌ی شهر نشسته بودم با آشنائی، هم‌وطنی، هم از گرمای آفتاب بهره‌ می‌بردم و هم از هم‌نشینی با او که  دکتر از مقابلم گذشت. به او سلامی کردم، با نام و تیتر حرفه‌ای‌اش، به روال ما ایرانیان.
دوست‌ام پرسید:
او را می‌شناسی؟ 
گفتم‌اش بله.
 پرسید:
براستی او دکتر است؟
گفتم:
بله، پزشک است.
پرسید:
خوب اگر پزشک است چرا الکلی شده است؟
و بعد به شیشه‌‌ای که از جیب بغلی کت‌اش بیرون زده بود، اشاره کرد.
گفتم:
پزشک هم انسان است. تا بحال به چند پزشک سیگاری برخورده‌ای که ترا از سیگار کشیدن منع کرده‌اند؟ اما این یکی ماجراهائی دارد. بد زمانه دچارش کرده‌است.

اما دکتر پاسخ کوتاهی به  سلامم داد و رفت، چون معمول. او حتا روزهایی که وضع و حال  خوبی‌ داشت، تمایلی برای گفت‌وگوی جدی از خود نشان نمی‌داد. گویا می‌پنداشت که من، به دلیل فعالیتم در انجمن ایرانیان مقیم یوله یا انجمن فرهنگی فردوسی، آدم خطرناکی هستم. هرگاه از او خواستم که به جمع ما پیوندد، با این بهانه که از کارهای "سیاسی" صدمه‌ی بسیار دیده‌است، طفره رفت. با وچود این که بارها به او و بسیاری دیگر گفته بودیم که هدف ما در انجمن فردوسی، آموزش زبان فارسی است به فرزندانمان و با سیاست کاری نداریم.
تا آن روز آفتابی، من از الکلی شدن او بی‌خبر بودم. اما می‌دانستم که شوربختانه جذب بازار کار نشده‌است، خانه و خانواده‌اش از هم پاشیده است.
مدت‌ها از دکتر خبری نداشتم. روزی به مصاحبه‌ای از او در یکی از روزنامه‌های محلی «یوله داگ‌بلاد» برخوردم. مصاحبه را خواندم و متوجه شدم که دکتر سه ماهی است به اتهام ایجاد حریق، در بازداشت موقت است. خسارت آتشی که او متهم به افروختن‌اش بود بیش از صد میلیون کرون سوئدی بود و قرار بود او را محاکمه‌‌کنند.

دیدار آن روز آفتابی من و دکتر دلم را سخت به درد آورد. شب متن زیر را نوشتم و در وبلاگم در سایت زنده‌رود، متنشر کردم، بدون اینکه نام و نشانی از او بدهم.
اگر انقلاب نكرده بودیم، او مسلّمن حالا وضع دیگری داشت در وطن خویش و شهری كه از آن گریخته است.
می‌گویند صاحب خانه و کاشانه‌ئی بوده‌است با درآمدی هنگفت و صد البته عزت و اعتباری.
نمی‌دانم چرا دكتر ترک دیار كرده است یا به چه دلیلی. به من هم ربطی ندارد. اما این را خوب می‌دانم، وقتی آن طنابی كه ما را به هسته‌ی مركزی انقلاب بسته بود، از هم گسیخت، نیروی وحشی حاصل از گریز مركزش، بیش از سه میلیون انسان چون منی را ، به دورهایِ دور این جهان خاکی پرتاب كرد. به نحوی که امروزه به هر شهری در هر دیاری پا بگذاری، بی‌شک با یک ایرانی مهاجر مواجه می‌شوی.
 او هم یكی از این پرتاب شده‌گان بینام و نشان است. او نیز چون هر پناهند‌ه‌ئی، زمانی نام و نشانی داشته است و چون دیگر پزشــكان همكارش، وضع مالیِ خوبی.
نمی‌دانم چه شد كه او به بخت‌اش پشت كرد و سرزمین "وایكینک‌ها" را برگزید برای زیستن. و یا كدام نان به‌حرامی، او را به اینجا راهنما شد. آخر او چرا اینجا را برگزید؟
اوئی كه با زبان و فرهنگ این دیار بیگانه بود و تلاشی هم برای تطبیق خویش با این محیط از خود بروز نداد.
برای دوره‌ی کوتاهی پس از درهم ریختن کانون خانواده‌اش به ایران برگشت. دو سه سالی آن‌جا ماند و گویا ازدواجی هم کرد. اما در آن‌جا نیز "غریب در دیار خویش شده بود". کارش نگرفت و  دوباره به اینجا بازگشت و این بار بدتر بار پیش شد.
نمی‌فهمم چرا او نه خواست بفهمد كه دو ضربدر دو، می‌شود چهار!
اگر انقلاب نكرده بودیم، او امروز نه تنها کانون خانواده‌اش متلاشی نشده بود، شاید عروس و دامادی نیز می‌داشت و نواد‌گانی جمع در دورش که با گفتن "بابا دكتر" از سر و كولش بالا ‌می‌رفتند و تحمل مشكلات زمانه را بر او، بس آسان‌ می‌ساختند.
اگرانقلاب نكرده بودیم، او امروز در دیار غریب، برای تسكین خاطر و فراموشی بدبیاری‌های‌اش، مونسی دیگر، جز آن تلخک محبوس در نیم‌بطری بغلی همیشه همراه‌اش، می‌داشت.
اگر انقلاب نکرده بودیم، او برای گرفتن انتقام از جامعه‌ئی که همه‌ی امکانات رفاهی را در اختیار او گذاشت اما او بدلیل عدم آماده‌گی ذهنی خودش، نتوانست از آن‌ امکانات بهره‌ور شود، مال و منال مردم بی‌گناه را به آتش نمی‌کشید.
 اگر به انقلاب نیاندیشیده بودیم، امروز آن عزیزان از دست رفته‌ی ِمعتقد به" ایده‌ئولوژی‌های رنگارنگ رهاسازی انقلابی" با ما و در میان ما بودند. و من نیز نه در این‌جا، كه در آنجا و درمیان آنان بودم، در كناره‌ی اروند رود، با نخل‌های سر به فلک كشیده اش، هوای دل آویزش و با عطر مدهوش كننده‌ی گل‌های نرگس تازه سر كشیده از خاک و بشارت دهنده‌ی آمدن نوروز و در انتظار میهمانان نوروزی‌، از همه جای ایران.
و متاسفانه کم نیستند این گونه انسان‌های درمانده که به آروزی "روز بهی" دل از خانه و کاشانه‌ی خویش کنده‌اند و می‌کنند.

پی‌نوشت‌ها:

  • دکتر مورد صحبت ما متأسفانه روز دوشنبه‌ی ۲۷ نوامبر ۲۰۰۶ به جرم آتش زدن فروشگاه K-routa
در محضر دادگاه شهرستان یوله مقصر شناخته شد. او به مدت شش هفته تحت آزمایشگاه‌های روان‌پزشکی قرار خواهد گرفت. این امید هست که دادگاه پس از وصول نتیجه آزمایش‌ها، چنانچه او بیمار روانی تشخیص داده شود، او را محکوم به درمان اجباری کند. درمان اجباری در بنگاه‌های روان‌ـ درمانی، پشت درهای بسته، انجام می‌شود و گاهی در عمل، همان زندان ابد است، اگر مجرم شفا نیابد.
      اما چنانچه دکتر بیمار روانی تشخیص داده نشود، احتمالن به حبس ابد محکوم خواهد شد.
  • لازم به تذکر است که پلیس که دکتر  را مدتها زیر نظر داشته، او را در حین تدارک ارتکاب جرم، دستگیر کرده است. حسب گزارش پلیس، او یک شیشه‌ی محتوی مواد آتش‌زنه همراه داشته و قصدش آن بوده است که اتومبیلی که در خیابان واقع در پشت اداره پلیس، پارک شده بود، به آتش بکشد.
  • چند روز پیش دوباره عکس دکتر ما با نام و نشان توی همان روزنامه بود. او به اتهام تلاش برای به آتش‌کشیدن آرپاتمان خویش دوباره محاکمه شد.
  • دادگاه استیناف دکتر را از اتهامات وارده تبرئه کرد.
  • دکتر  با تنظیم دادخواستی دولت را متهم به بازداشت غیرقانونی خود کرده و خواهان پرداخت ضرر و زیانی معادل یک میلیون کرون از دولت سوئد شده است.


  
 پنج‌شنبه ۲۵ مهرماه ۸۷


22 نظرات:

مرد پیر در

درود
بسیار تاسف اور بود .. بسیار

شراره شریعت زاده در

در حال خوندان که بودم می خواستم جمله زیر را بگویم که دیدم خودتان نوشته اید

" و متاسفانه کم نیستند این گونه انسان‌های درمانده که به آروزی "روز بهی" دل از خانه و کاشانه‌ی خویش کنده‌اند و می‌کنند." راست می گویید...هنوز هم هستند....حتی بیشتر

ناشناس در

عمو اروند عزیز
چه بسیار ازاین دلتنگی ها که فصل مشترک همه ماست. اما بعضی وقت ها یاد حرف "سایه" بزرگ می افتم که : "دراین دیار بی کسی - کسی به در نمی زند"
که بسیاری ازما درآن خاک هم غریبیم و بسیاری از ما به هجرت رفتیم نه از آن رو که خوشی زیر دلمان زده بود و به این دل خوشم که این هجرت درنهایت شاید به سود آن آب و خاک ومردم نیز باشد.

ناشناس در

عمر اروند با سپاس از شما که اولین خواننده مطلب شدید .
اما قصه کوچ ما دردناک است و حکایت پذیرش زندگی جدید در ولایتی غریب دردناکتر . زمانی خواستم که به وطن برگردمو گفتم اینجا وطنم نیست اما به آنجا که برگشتم خودم را در وطن نیز غریب و بی پشت و پناه یافتم . انگار که مردم دیارم خیلی تغییر کرده اند . ناچار بازگشتم . مدتی گیج بودم که نه ایرانی ام و نه آلمانی .
شهربانو

ناشناس در

و یاد سروده‌ی نعمت آزرم می‌افتم در شعر "تبعیدی".
مرا به هیبت توفان نوح نمی‌شد، زمیهنم برکند
به بین چه بر سرم آمد!
به بین چه زلزله افتاد!
که بی آن که خواسته باشم به ناگزیر ازین خاک سر در آوردم

ناشناس در

سلام.آری پای رندگی خيلی ها پيچ خورد.ولی اين خيلی به خود شخص ارتباط دارد،شايد اکثر ما ايرانيان که به خارچ کوچ کرده ايم،در ايران دارای موقعيت شغلی و خانوادگی خوب بوده ايم و در خارج از کشور،توانستيم روی پای خودمان بايستيم،شايد چون توانستيم اوضاع و شرايط گذشته خودمان را در جعبه ای بگداريم و همه چيز را با آن روزها مقايسه منفی نکنيم و در کل افسوس نخوريم

شراره شریعت زاده در

عمو اروند سلام. متاسفانه لینکی که برای داستان شب قدر دادید مشکل دارد.نتونستم ببینم

ناشناس در

سلام بر عمو اروند
ببخشيد كامنتي را كه با نام اصليتان گذاشته بوديد يعني محمد افراسيابي برايم نا آشنا بود و گرنه زودتر سر مي زدم
البته ما داخل نشينان كاملا با اوضاع احوال غربت نشينان آشنا نيستيم ولي من همواره معتقدم ما در هر كجايي كه باشيم خودمان هستيم كه جهان پيرامونمان را مي سازيم و به همين دليل هم خود دكتر را مقصر مي دانم نه انقلاب را
گرچه براي انقلاب هم خود مردم را مقصر مي دانم به هر حال اين مردم بودند كه انقلاب كردند و همين مردم بودند كه راي 99در صدي به جمهوري اسلامي دادند و امروز ما جوانان بايد نسل سوخته باشيم گرچه باز اين خودمانيم كه خود را مي سوزانيم

عمو اروند در

شراره خانم, اگر به همان آدرسی که گذاشته‌ام، بروید در بخش بایگانی‌های موضوعی، سمت چپ، صفحه، زیر عنوان " "فریدون و من نوشته را
خواهید دید

زیتا خانم وآقای میدی! درست است که انسان‌های در ساختن آینده‌ی خویش نقش مهمی دارند ولی نباید فراموش کرد که شرایط اجتماعی و بسیار عوامل دیگر نیز در این مقوله نقشی دارند که نباید آن‌ها را فراموش کرد. گدشته از این سوابق موجود تاریخی نشان می‌دهد که از ۲۶ انقلابی که در جهان اتفاق افتاده است، هیچ‌کدام منجر به برقراری دموکراسی نشده است

ناشناس در

در پاسخ زيتا خانم و ميدي عزيز منهم كاملن باشما موافقم
محيط تاثير بسزايي دارد دوست هم همينطور
شخص گرفتار كه نميخواهد خودش رو گرفتار كند
ميخواهد؟

ناشناس در

عمو اروند عزيز با سلام از لحن نوشته شما در جواب نظرم احساس كردم از نظر من كه ناراخت شده ايد اگر چنين است شايد در يك نظر كوتاه نتوانسته باشم نظرم را بخوبي بيان كنم بنابر عذر خواهي مي كنم
در ضمن يكي دوباري است كه وارد وبلاگتان مي شوم بعضي از مطالب خصوصا عنوانهاي منو هاي كنار صفحه شما را در هم ريخته و با فونتي غير فارسي مي بينم گفتم كه در جريان باشيد.
و در ضمن سوالي دارم كه ايميلي از شما خواهم پرسيد

ناشناس در

نه میدی عزیز! چنین نیست و اصولن چرا باید از اظهارنظرهای دیگران ناراحت شد؟ من که عقل کل نیستم و بدیهی است که در گفتارم و رفتارم هم اشتباهاتی وجود دارد. . این انتقادات بی‌جانب‌گیرانه‌ی دیگران است که می‌تواند مرا از اشتباهاتم بدر آورد

ناشناس در

بله خیلی از اتفاقات نمی افتند اگر که ما به عاقبت اعمالمونو تاثیری که بر دیگران می گذارن خوب فکر کنیم. ولی من همیشه میگم زندگی صحنه ی شطرنج نیست که بشه همه چیز رو حساب شده بشه در نظر داشت بلکه تخته نرده که باید با توجه به عددی که تاس به »ون میده بهترین تصمیم رو بگیریم. در همیشه به روی پاشنه ی خوشبختی نمیچرخه و آدم واقعی اونه که در هر شرایطی خودش رو حفظ کنه.

ناشناس در

آقا روايت " گرفتار" شما كه دارد جان تازه اي ميگيرد
عجب حكايتي ! اگه حالش بود بقيه را هم بنويسيد تا ببينيم بر سر اين گرفتار و از نوع دكترش چه آمد

ناشناس در

عمو اروند سلام
ایمیلی خدمتتان ارسال کرده بودم ایا نرسید؟

Unknown در

بله متاسفانه گاهي شرايط از ما پيشي مي‌گيرد و زندگي نه به آنچه كه ما مي‌خواهيم بلكه به آنچه كه شرايط برايمان رقم مي‌زند تبديل مي‌شود ، و واي بر زماني كه سازش‌پذيريمان تحليل رود .

ناشناس در

چقدر دلگیر شدم یرای دکتر .اگر در وطن بود به یقین سرنوشتی بهتر داشت . دلم گرفت از این سرنوشت .
شهربانو

ناشناس در

اقای افراسیابی نازنین جدن ناراحت شدم...دربدری..غربت ...همه جا غریبیم حتی در مملکت خودمان.

ناشناس در

سلام برای بار دوم است آمدم. ماجرای دکتر را خوانده‌بودم. همانطور که "میدی" هم گفته ساید بار و منوها احتمالن! بخاطربزرگ بودن عکس که از کادر زده بیرون رفته‌اند پائین و نوشت‌های زیر پست‌ها هم خوانده نمی‌شود آمدم ببینم درست شده یانه. دیدم همانست. البته قابل اصلاح است. لابد تا بحال متوجه نشده بودید. دیشب یادم رفت به شما بگویم

مازيار در

آن حدود سه ميليون نفري كه پس از وقوع انقلاب در نقاط مختلف دنيا پراكنده شده اند هركدام حكايتي دارند كه با پس و پيش كردن ترتيب وقايع و يا عوض كردن محل وقوع و يا زمان وقوع و ... حكايتهاي مشابه و بي شماري بدست مي آيد كه من و شما و ديگران امثال آنرا زياد شنيده ايم . از ايسمهاي مختلفشان كه بگذريم پايان داستان خيلي هايي كه نتوانستند خود را با محيط جديد وفق دهند مشابه است.
همه قوي نيستد. همه از نعمت فراموشي برخوردار نيستند و همه نمي توانند پا بر روي عقايدي بگذارند كه بخاطرشان از آب و خاك و خانواده و كوچه باغهاي كودكي و خاطرات جواني و ... دور افتاده اند.
آن دكتر نگون بخت بهاي بسيار سنگيني براي همين تغييرات انقلابي پرداخت كرد كه شايد فراموشي آن جز با توسل به همان تلخك محبوس در نیم‌بطری بغلی همیشه همراهش مقدور نباشد .
از جمع گريختگان از كشور كم نيستند نامهاي بسيار آشنا و معروفي كه به مرور زمان از تب و تاب افتاده اند و گرد خاموشي و فراموشي بر نام و ياد و خاطراتشان نشسته است. سر نوشت غم انگيزي است وقتي بدنبال روزگار بهي از سرزمين مادري جدا شوي و با انبوهي افكار ايدآليستي و انقلابي پاي در راهي بي بازگشت بگذاري و آخر كار از همه چيز و همه كس نااميد بشوي و تبديل به عنصري مهاجم و جامعه ستيز بشوي كه مي خواهد از همه چيز و همه كس انتقام ناكاميهايش را بگيرد.
نمي دانم كدام پايان براي اين حكايت بهتر است... حبس ابد بدون اعمال شاقه ... و يا حبس ابد با روان درماني اجباري؟
چه پايان تلخي

عمو اروند در

چند روز پیش عکس دکتر نا باز هم با نام و نشان و عکس توی روزنامه بود. او به اتهام تلاش برای به آتش‌کشیدن آرپاتمان خود مجددن به محاکمه کشیده شد. دکتر که در روز دوشنبه‌ی ۲۷ نوامبر ۲۰۰۶ به جرم آتش زدن فروشگاه K-Raut) ( در محضر دادگاه شهرستان یوله مقصر شناخته شده بود در دادگاه استیناف تبرئه شد و مبلغ کلانی نیز به عنوان خسارت در زندان بودن، از دولت سوئد دریافت کرد.

afrasiabi در

شرایط اجتماعی در زندگی خیلی مهم است ولی نقش خود انسانها هم نباید نادیده گرفت همه چیز را نباید به عهده انقلاب گذاشت چه بسا آدم هایی بودن که موفق تر شدن وقتی از ایران رفتن به نظر من اینجور افراد هر جا که باشند آدم های بازنده ایی خواهند بود چون نگرش منفی داشتن نتیجه مثبت نمی دهد

ارسال یک نظر