۱۳۹۴ فروردین ۱۰, دوشنبه

یک سال پیرتر شدم.

سی ساله بودم که اولین کادوی تولدم را از همسرم گرفتم. تا آن روز،
زادروزم برای کسی اهمیتی نداشته بود. چنین چیزی نه تنها در خانواده‌ی ما که در میان بسیاری از خانواده‌ها، مرسوم نبود. نه اینکه کسی از تولد فرزندش خبر نداشته باشد، نه. چرا که تاریخ تولد هر یک از ما را پدر در پشت آخرین برگ قرآن‌ش نوشته بود. نوشته بود تا بداند چه زمانی به تکلیف دینی می‌رسیم تا در ادای تکالیف دینی راهنمای ما باشد، مهم همان بود نه تولد من.
‌آن‌روز به همسرم گفتم، آیا می‌دانی که این رسم با من بیگانه است؟ پس مطمئن مباش که با آن مانوس شوم. اما روز ازدواجمان را چرا. بیا یادمان بماند که هر ساله آنرا جشن بگیریم و گرفتیم. و او البته هرگز روز تولدم را فراموش نکرد.
دیروز هم، دهم فروردین را بیادش بود. ناهاری فراهم کرد و شمعی افروخت. من هم بطر شرابی آوردم. دو نفری، مانند همان سال، دو نفری با هم نشستیم و بیاد سال‌های خوش در کنار هم بودن، ناهاری خوردیم و لبی تر کردیم.
هفتاد و شش سالم پر شد.

3 نظرات:

زیتون در

عمو اروند عزیز تولدت مبارک.
سنتون خیلی کمتر به نظر می‌رسه. امیدوارم همیشه سالم و سرحال و موفق و شاد باشی. در کنار همسر‌بانوی عزیز و مهربانتون

Shahram Shafieha در

تولدتون مبارک باشه. امیدوارم که سالیان سال در کنار همسرتون با خوشحالی و سلامتی زندگی کنید. وبلاگتون پر رونق باشه و ما رو هم با خاطراتتون شریک کنید.

عمو اروند در

سلام
وتشکر از محبتهای دوستان

ارسال یک نظر