عروسی ویکتوریا، ولیعهد سوئد با دانیل
یروز عروسی بود, عروسی ملکهی آیندهی کشور سوئد. پس از یکسالی و اندی تدارک، شاهزاده ویکتوریا به عقد ازدواج دانیل وستلین در آمد. هزینهی ۲۰ میلیون کرونی این جشن را دولت و دربار با هم تقسیم کردهاند. دولت و دربار، میاندیشند که با درآمد حاصل از فروش لوازمی مانند تیشرت، قاشق و ... که بمناسبت این عروسی روانهی بازار کردهاند، هزینهی گزاف این عروسی را تامین خواهند کرد. بعبارتی دیگر این مردم هستند که هزینهی عروسی را پرداخت خواهند کرد.
من از طرفداران حکومت سلطنتی نیستم و از همین رو نیز، مسئله را هرگز، پیگیری نکردهام. دیروز هم آگاهانه به تماشای این جشن ننشستم. اما پویا تلویزون را مصادره کرده بود و لحظهای از مراسم را از دست نداد.
از خواب بعد از ظهر که بیدار شدم، کشیش بزرگ سوئد، خطبهی عقد ویکتوریا و دانیل را میخواند. سخنان کشیش میخکوبم کرد. همهی صحبتش از عشق بود و علاقهمندی دو انسان به یکدیگر و بزبانی مفهموم، هم برای عروس و هم برای داماد و همهی حاضران در مجلس. بزبان روزمرهی آنان و با یک روایت. روایت عشق و صد البته ارتباط مطلب به رفتار و کردار و گفتار مسیح و حواریون او. نه چون مراسم ما بزبانی نامفهوم برای همهی حاضران اعم از عروس و داماد و مدعوین و آنهم به روایاتی متعدد.
کشیش نه حرفی از مهریه زد و نه از شروط ضمن عقد.
ناخواسته روی مبل ولو شدم و به تماشای آنان مشغول.
رفتار عروس، دختر شاه و ملکهی آینده کشور تماشایی بود. بهنگام "بلهگویان" بیمحابا، آریاش را گفت و نیازی به تکرار دوباره و سه بارهی خطیب نبود و توضیح «عروس رفته گل بیاره» یکی از زنان دور و بر عروس در برابر اعتراض خطیب مراسم خودمانی.
عروس شاد و شنگول، دست در دست مرد آیندهاش داشت و با هر اشارهی خطیب به کلمهی عشق، نگاهی عاشقانه به شریک زندهگی آیندهاش میاندخت. شریکی که خود او در اظهار عشق خود به او، پا پیش نهاده بود.
بله او در آغاز از دانیل تقاضای دوستی کرده است. دانیلی هیچکاره که نه ثروتی دارد و نه خون شاهی و یا اربابی در رگانش جاری است. او پسر یک مددکار اجتماعی است که پایههای ترقی در رشتهی خویش را پیموده است و در کار و حرفهی خویش معروف و مشهور است. پدرش سالها رئیس ادارهی امور اجتماعی شهر اوکلبو Ockelbo بود، شهر کوچکی از توابع استان محل زندگی من. خواهر دانیل و من دوران کارآموزی مددکاریمان را با هم در ادراهی سوسیال یوله گذرانیدیم و مدتی هم با هم همکار بودیم.
همین مسئلهی از مردم عامی بودن دانیل، با رسوم کهن دربار نمیخواند و سبب ناخوشنودی شاه شده بود. حسب سنت، شوهر ملکه باید از طبقهی اشراف باشد. اما ویکتوریا انتخاب خود را کرده بود و میخواست همسر مردی شود که او را دوست میدارد. سفت و سخت جلوی پدر تاجدارش ایستاد و در برابر فرمایشات او، پایداری کرد تا بخواستهاش رسید و سنت چند هزار ساله را شکست.
دیروز بیش از پانصدهزار نفر از مردم سوئد، ساعتها در خیابانهای استکهلم به انتظار دیدار ملکهی آیندهی خویش ایستادند. شهر ما خالی از جمعیت بود و همه در جلوی تلویزیون میخکوب شده بودند. زمین گلف که همیشه غلغله است، با وجود هوای آفتابی، تهی از گلفباز بود.
خلوت شهر، شبهای نمایش فیلم مراد برقی در پیش از انقلاب را در ذهن من زنده کرد.
آمارها میگویند بیشتر مردم سوئد به خانوادهی سلطنتی و ادامهی حکومت مشروطهی سلطنتی علاقهمندند.
شاه در سوئد حق دخالت در مسائل سیاسی را ندارد. یکی و دوباری که پای خودش را از گلیم خویش درازتر کرد، رسانهها چنان خدمتی باو کردند که نخست وزیر وقت، مجبور شد با او در این مورد به صحبت به نشیند و از بخواهد پایش را از گلیم خود درازتر نکند.
توضیح
سه عکس اول از عکاس روزنامهی محلی آربتابلادت است و چهارمی کار پسرم نیما افراسیابی
من از طرفداران حکومت سلطنتی نیستم و از همین رو نیز، مسئله را هرگز، پیگیری نکردهام. دیروز هم آگاهانه به تماشای این جشن ننشستم. اما پویا تلویزون را مصادره کرده بود و لحظهای از مراسم را از دست نداد.
از خواب بعد از ظهر که بیدار شدم، کشیش بزرگ سوئد، خطبهی عقد ویکتوریا و دانیل را میخواند. سخنان کشیش میخکوبم کرد. همهی صحبتش از عشق بود و علاقهمندی دو انسان به یکدیگر و بزبانی مفهموم، هم برای عروس و هم برای داماد و همهی حاضران در مجلس. بزبان روزمرهی آنان و با یک روایت. روایت عشق و صد البته ارتباط مطلب به رفتار و کردار و گفتار مسیح و حواریون او. نه چون مراسم ما بزبانی نامفهوم برای همهی حاضران اعم از عروس و داماد و مدعوین و آنهم به روایاتی متعدد.
کشیش نه حرفی از مهریه زد و نه از شروط ضمن عقد.
ناخواسته روی مبل ولو شدم و به تماشای آنان مشغول.
رفتار عروس، دختر شاه و ملکهی آینده کشور تماشایی بود. بهنگام "بلهگویان" بیمحابا، آریاش را گفت و نیازی به تکرار دوباره و سه بارهی خطیب نبود و توضیح «عروس رفته گل بیاره» یکی از زنان دور و بر عروس در برابر اعتراض خطیب مراسم خودمانی.
عروس شاد و شنگول، دست در دست مرد آیندهاش داشت و با هر اشارهی خطیب به کلمهی عشق، نگاهی عاشقانه به شریک زندهگی آیندهاش میاندخت. شریکی که خود او در اظهار عشق خود به او، پا پیش نهاده بود.
بله او در آغاز از دانیل تقاضای دوستی کرده است. دانیلی هیچکاره که نه ثروتی دارد و نه خون شاهی و یا اربابی در رگانش جاری است. او پسر یک مددکار اجتماعی است که پایههای ترقی در رشتهی خویش را پیموده است و در کار و حرفهی خویش معروف و مشهور است. پدرش سالها رئیس ادارهی امور اجتماعی شهر اوکلبو Ockelbo بود، شهر کوچکی از توابع استان محل زندگی من. خواهر دانیل و من دوران کارآموزی مددکاریمان را با هم در ادراهی سوسیال یوله گذرانیدیم و مدتی هم با هم همکار بودیم.
همین مسئلهی از مردم عامی بودن دانیل، با رسوم کهن دربار نمیخواند و سبب ناخوشنودی شاه شده بود. حسب سنت، شوهر ملکه باید از طبقهی اشراف باشد. اما ویکتوریا انتخاب خود را کرده بود و میخواست همسر مردی شود که او را دوست میدارد. سفت و سخت جلوی پدر تاجدارش ایستاد و در برابر فرمایشات او، پایداری کرد تا بخواستهاش رسید و سنت چند هزار ساله را شکست.
دیروز بیش از پانصدهزار نفر از مردم سوئد، ساعتها در خیابانهای استکهلم به انتظار دیدار ملکهی آیندهی خویش ایستادند. شهر ما خالی از جمعیت بود و همه در جلوی تلویزیون میخکوب شده بودند. زمین گلف که همیشه غلغله است، با وجود هوای آفتابی، تهی از گلفباز بود.
خلوت شهر، شبهای نمایش فیلم مراد برقی در پیش از انقلاب را در ذهن من زنده کرد.
آمارها میگویند بیشتر مردم سوئد به خانوادهی سلطنتی و ادامهی حکومت مشروطهی سلطنتی علاقهمندند.
شاه در سوئد حق دخالت در مسائل سیاسی را ندارد. یکی و دوباری که پای خودش را از گلیم خویش درازتر کرد، رسانهها چنان خدمتی باو کردند که نخست وزیر وقت، مجبور شد با او در این مورد به صحبت به نشیند و از بخواهد پایش را از گلیم خود درازتر نکند.
توضیح
سه عکس اول از عکاس روزنامهی محلی آربتابلادت است و چهارمی کار پسرم نیما افراسیابی
10 نظرات:
من فكر ميكردم وقتي خاطرات گذشته هاتونو ميخونم انقدر مجذوب ميشم.. اما امروز ديدم اين قلم زيبا و صميمي تونه كه منو جذب ميكنه. ميبيني چقدر زندگي رو راحت ميگيرن...
سلام محمد جان
اینهم شد عروسی ! اگر لباس عروسی را از تنشان در آوری دیگر کجایش به مراسم عروسی میماند ؟ هرمز ممیزی
سلام ... خوشحالـم كه وبلاگتون رو پيدا كردم ... مراسم ازدواج يكي از شاهزاده هاي انگليس رو هم كه ديدم عروس واقعاً ساده بود در حدي كه مي تونم بگم موهاشو فقط شونه كرده بود و تاج رو گذاشته بود.. موفق باشين
ممنون از نظرتون و اطلاعات خوبتون ... بازم تشريف بيارين :))
آقای افراسیابی گرامی
نوشتن چنین مطالبی، حس خاصی را در خواننده شکل میدهد. حسی از قانونگرایی و حرمت به آدمیزادگان. به باور من اگر در این زمینهها، اطلاعات بیشتری دارید، برای خوانندگان خود بنویسید. نه از آن رو که خاندان سلطنت و یا ازداواج ملکهی آینده ی این کشور را معرفی بکنید بلکه از آن رو که این اطلاعات میتواند زمینهساز اندیشهورزی و مقایسهی بیشتری برای خواننده بشود.
اين متن چه قدر شديد بوي خودباختگي مي داد حضرت. مملكتي كه در اين روزگار هنوز سلطنت دارد كه با هيچ عقل و منطقي جور در نمي آيد مايه ي اين همه افتخار مي تو اند باشد؟! سلطنتي كه تماما تشريفاتي است و فقط هزينه دارد براي مملكت اين قدر مايه ي تحسين است؟؟؟ ضمنا اين گونه تبليغ عشق هاي الكي و بي سر و ته را نكنيد. همين عشق هاي بي معنا و تقدس بخشيدن به عشق هاي بي بنياد است كه دوام خود اين عشق ها را با بحران مواجه كرده است... كمي فكر كنيد اقلا.
برای آنکه نامی ندارد!
پس انتظار داری من از جشن عروسی ریایی پسران و دختران سرداران اسلامی بنویسم که حتا برای میهمانشان بشقابی نمیگذارند تا موز تعارفی را روی آن بگذارد و در عوض میلیاردها دلار پول مملکت را خرج اتیانا میکنند؟
این که چه نوع حکومتی کشوری را باید اداره کند منوط به رای مردم آن کشور است نه فرمایشات شما. مسئلهای که من مطرح کردهام مسئلهی محبوبیت است و داوطلبانه آمدن مردم به تماشای کسانی که دوستشان دارند. نه ساندویچی به آنها داده شده بود و نه نیروهای جرار سپاه مانع تظاهراتشان بود.
با سلام خدمت شما
به آنهايي كه چنان از نظام سلطنتي حتي از نوع سويدي اش متنفرند كه چشم ديدن چار تا عكس عروسي ي شان هم ندارند عرض كنم مايي كه 31 سال است داريم چوب از خود نباختگي ي ! پدران و مادران عاقل مان را ميخوريم كه در مقابل نظام سلطنتي از خود باخته نبودند و عقلشان رسيد كه نظام سلطنتي با هيچ عقل و منطقي جور در نمي آيد ، روزي هزار بار ميگوييم اي كاش از خود باخته بوديد و شيفته ، اي كاش عاقل ! نبوديد و ديوانه - گو اينكه حالا معلوم شده است كه مجنون بوده ايد و رواني - اي كاش دستتان ، قلمتان ، شكسته بود و قدم هاتان خرد ، اي كاش فرياد در گلوهاتان گلو گير شده بود ، اي كاش خفه شده بوديد و از خود باخته تا كه چنين آتش به خرمن هست و نيست فرزندانتان نزده بوديد كه زديد .
تاريخ اگر سلطنتيان را بخاطر استبداد و اشتباهاتشان نبخشد كه هرگز نميبخشد ، شماها ، شماهايي كه جان و روان خود و نسل بعد از خود و شايد چند نسل بعد از خود ! را چنين به مهلكه افكنديد و بسوختيد كه هنوز كه هنوز است دارند مي سوزند را نه تنها نخواهد بخشيد كه نفرين خواهد كرد .
اي نفرينتان باد . نفرين بر آن نودو هشت درصدتان باد !
کیقباد، هموطن گرامی!
مسئله بدی و خوبی نظام مشروطه نیست، مسئله رفتار شاه مشروطه است. شوربختانه شاه ما شرط و شروط قانون اساسی را قبول نداشت. خودش میخواست همهکاره باشد و همهچیز بنام او انجام شود. کمی تاریخ بخوانید و کمی هم واقع بین باشید. تنفر دوای درد نیست. ما هم از رفتار شاه و اطرافیانش متنفر بودیم که کار به آنجا کشید که نباید میکشید.
سلام، مطلب جالبی بود و از همه جالبتر علاقه مردم سوئد به خاندان سلطنتی . به نظر میاد به عنوان یک نوع پرستیژ براشون باشه؟! به هر حال جالبه . اعتراضی نسبت به هزینه نجومی همچین مراسمی نمیشه؟
ارسال یک نظر