۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

آب تربت اصل


پدر، هفت هشت سالی پپش از آن من که پا به عرصه‌ی زندگی گذارم، راهی مکه می‌شود. در بازگشت مقداری از آب چاه زمزم را که در قوطی‌هایی کنسرو مانند، بسته بندی شده بود با خود به ارمغان می‌‌آورد. در کربلا با پرداخت انعامی بیکی از نگهبانان خاص حرم امام حسین مقداری "تربت اصل" تهیه می‌کند. در خانه آب زمزم و تربت اصل کربلا را در هم می‌آمیزد و آن در تنگ مرصع زیبایی می‌ریزد.
این تنگ زیبا تا پدر زنده بود، زینت بخش اتاق پذیرایی ما بود. آب داخل آن تغییر رنگ داده بود و سبز شده بود. جلبک کلفتی روی آن را شناور بود. هر ساله به هنگام بهار، پدر با دقتی خاص آب نیسان را جلبک‌زدایی می‌کرد. جای خالی جلبک‌ها و آبی که تبخیر شده بود و یا به طالبان شفا بخشده بود با "آب نیسان" پر می‌کرد. به هنگام ریزش باران نیسان، پدر چند سینی بزرگ "مجمع" مسی را روی کرسی و چهارپایه توی حیاط  می‌گذاشت و ما بچه‌ها را از نزدیک شدن به آن‌ها نهی می‌کرد که مبادا با ترشح آب دست موجب ناپاکی "نجسی" مجمع‌ها شویم. زمانی که سینی‌ها از آب باران نیسان پر می‌شد، انگار که براده‌ی طلا جمع آوری می‌کند آب داخل سینی‌ها را با قیف داخل شیشه‌ای می‌کرد. سپس تنگ مرصع را پر می‌کرد و آنچه زیادی می‌آمد با این باور که آن آب بهشتی است، بین ما تقسیم می‌کرد و سهم خودش را نیز به سر می‌کشید..
بودند مردمی که از دور و نزدیک برای "آب تربت" بخانه‌ی ما می‌آمدند. مادر نیمه‌ استکانی از آن آب کذایی را به آنان هدیه می‌کرد. خیلی‌ها را باور بر این که آب زمزم حاج محسن شفابخش است.
روزی از درد شکم بخود می‌پیچیدم و فریادم بلند بود. خانم همسایه «زنِ برادرِ ناتنی عمواقلی»  که محبت بسیاری نیز بمن داشت، وارد اتاق شد. بالای سرم نشست. با مهربانیو دل داریم داد و رو بمادر گفت:
بگم آغا! چرا  یه ذره ازون آبه نیسانه به ممدآقا نمی‌دین؟ هر کی از او آب تربته خورده،  نتیجه گرفته و خوب شده. نشنیدین که می‌گن:
چراغی که بخانه فرضه به مسجد حرامه. طفلکی از صبحی ا درد داره داد می‌زنه.
مادر رفت و استکانی آورد. آن را تا نیمه از آب نیسان که بالای سرم بود، پر کرد و بدست من داد. آب بوی لجن می‌داد و مزه‌ی بدی داشت. اما من با میل کامل و به امید شفا، محتوای استکان را تا قطره‌ی آخر سرکشیدم
طولی نکشید که حالت استفراغ شدیدی بمن دست داد. به سرعت خودم را به لب باغچه رسانیم. هرچه  داخل  شکمم بود بالا آمد. سرم شدیدن درد گرفت. سخت گیج شده خورد. تلو تلو خوران از پله ها بالا رفتم و توی رختخوابم دراز کشیدم. درد دلم بدلیل عق‌عق و استفراغ دوبرابر شد.
اما منیره خانم، مادر و خواهران شکر می‌کردند که آب تربت امام حسین، سبب شده که رو دلم بالا بیاید و حتمن شفا خواهم یافت. آخر مادر سخت بر این باور بود که چون من سیب  کال را مدتی پیش با پوست خورده بودم، روی دلم مانده است «هضم نشده است» و از این رو گرفتار شکم درد شده ام. همه‌ی حاضران خوشحال بودند که اگر دوا و درمان دکترها کاری نکرده است اما آب تربت امام حسین کار خودش کر و  "رو دل" من بالا آمد. پس حتمن شفا خواهم یافت.
بزرگتر که شدم فهمیدم دلیل استفراغ آن روزم، آلوده‌گی آن آب چندین سال مانده بود نه معجزه‌ی تربت اصل امام حسین.
شکم دردم هم هرگز شفا نیافت تا بیست‌وشش سالگی که چاقوی جراحی ماهر، زخم حاصل در روده‌ی دوازدهه را برداشت و مرا شفا بخشید.

5 نظرات:

شهربانو در

وای خدای من آخه اون آب رو که نمی شه خورد. مادربزرگ من هم توی یک شیشه خیلی کوچک در بسته نگاهش داشته بود اما به کسی هم نمی داد. قرار بود بعد از وفاتش با آب شستشو قاطی کنند و غسل اش بدهند بعد نمی دانم چه بر سر آن شیشه آمد

Afshan Tarighat در

واقعیت آنست که خرافه‌ها در زمان‌هایی نه چندان دور، حتی در جوامع دمکرات و مترقی نیز بسیار جلوه‌های قدرتمندی داشته‌است. هم‌اکنون نیز، این‌جا و آن‌جا می‌توان ردپای آن‌ها را دید. تفاوت این خرافه‌ها در کشورهای پیشرفته‌ی دنیا و کشور ما در آنست که در آن‌جا، خرافه‌های مورد نظر، دیری است که نقشی در بازدارندگی تکامل، حقوق انسانی و گسترش اندیشه‌های ترقی‌خواهانه نداشته‌است. در حالی که در شماری از کشورها و از جمله در کشورما، هنوز هم در برخی عرصه‌ها، نقشی تعیین‌کننده داشته‌است و دارد. حُسن چنین خاطراتی درآنست که انسان به عینه، نمونه‌های زنده را می‌تواند از بایگانی حافظه بیرون بکشد. این نخستین بار بود که من چنین چیزی می‌شنیدم.

عمو اروند در

دو سه روزی پیش با کارگرانی که در محوطه‌ی مسکونی ما بکار مشغول بودند به گفت‌وگو ایستاده بودم. هر دو کارگر جوان بودند. یکی از آندو می‌گفت که خانه‌ای کهنه خریده و مشغول به تعمیر آنست. در این باور بود که خانه محل تجمع ارواح است و دلایلی می‌آورد. همکارش حرف‌های او را تایید می‌کرد و آقای دیگری که هم سن‌وسال من نیز در این باور بود که چنان مواردی، مواجه شده است. نظر مرا خواستند. گفتم:
حکومت ما نمونه‌ی زنده‌ی این موارد است منتها از نوع واقعی و زنده. من این گونه موارد را خرافی می‌دانم.

میتینگ در

درود
بگذار به جای نظر دادن راجع به محتوی سطحی تر نظرم را بگویم. خیلی شیرین می نویسید. دلم میخواهد یک رمان از شما بخوانم.کاش برایم بنویسید.

میتینگ در

راستی این حرف دلم. راجع به این خرافات با شما هم عقیده ام.

ارسال یک نظر