۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

نمونه‌ای برای ناامیدان

یکی از دندان‌ها پیشین پویا، پس از چند عمل جراحی و جابجائی، همان‌طور که دندان‌پزشک معالجش گفته بود دوام نیاورد و کشیده شد. از آنجا که استخوان فک بالائی او به دلیل سستی، توان پذیرایی کاشتن ریشه‌ی دندان را نداشت، مدتی با تزریق موادی ترمیم کننده، استخوان فک بالایی او را ترمیم کردند تا آماده‌گی کاشتن دندان نو را پیدا کند. امروز قرار بود دندانی برای او کاشته شود. کاشتن دندان برای انسان‌ها معمولی با بی‌هوشی موضعی و تزریق دو سه آمپول بی‌هوشی انجام می‌شود. اما پویا بدلیل وضع خاصش۱ اجازه‌ی چنین کاری را نمی‌دهد. به همین نت بحال، چندین بار زیر بی‌هوشی رفته است.
او با برداشتی که از توانائی‌های مادرش و من دارد، در برخی موارد از مادرش انتظار کمک دارد و در برخی دیگر از من. حال اگر بر اساس همان تقسیم‌بندی‌ای که او از توانائی‌های ما می‌کند، علی‌الاصول باید مادرش او را همراهی می‌کرد. اما این بار رای او عوض شده بود و من با او به بیمارستان رفتم.
قرارمان با دکتر جراح ۴۵، ۷ بامداد بود. فاصله‌ی خانه‌ی ما تا خانه‌ی پویا ده کیلومتری می‌شود. پیش از ترک خانه، فکر کردم بهتر است کتابی با خود داشته باشم. در اتاق انتظار بیمارستان‌ معمولن چیز بدردخوری برای خواندن نیست. سه تا چهار ساعت انتظار را هم باید طوری کشت. از میان کتاب‌های جیبی، کتابی با عنوان "امثال و قصصی ناامیدان" را انتخاب کردم. نگاهی به کتاب انداختم. با توجه به اضطرابی که داشتم و خستگی ناشی از کم‌خوابی شب گذشته، فکر کردم باید کتاب مناسبی باشد.
راستش اصلن نمی‌دانم این کتاب از کجا راه به کتاب‌خانه‌ی ما یافته‌است.
خب! این هم نمونه‌ایست از کتاب‌های ناخوانده‌ی که مشابهش در میان کتاب‌خانه‌ی کوچک ما کم هم نیست. همان سوژه‌ای که چندی پیش موضوع بازی جدید وبلاگی شده بود و من حال و حوصله‌ی پرداختن به آن را نداشتم.
پیش از بازنشسته‌گی، اداره‌‌‌‌ی ما، سالیانه ۲۰۰۰ کرون سوئدی در اختیار هر یک از کارمندانش می‌گذاشت تا به میل خود، به منظور افزایش دانش کاری، مبلغ مزبور را صرف خرید کتاب یا پرداخت هزینه‌ها‌ی شرکت در دوره‌های آموزش تکمیلی نماید. این مبلغ با توجه به مسئولیت کارمند و مقامش افزایش می‌یافت. اما چون هزینه‌ی شرکت در کنفرانس‌ها زیاد بود، من اغلب ترجیح می‌دادم مبلغ مزبور را صرف خرید کتاب کنم. شاید این کتاب هم یکی از همان کتاب‌هائی باشد که خریده‌ام و تا بحال ناخوانده مانده است.
پیش از آن‌که نوبت پویا برسد، مقدمه‌ و اولین قصه‌ی کتاب را خواندم. موضوع به دلم نشست. به فکر ترجمه‌ی تدریجی بعضی از قصه‌های افتادم.
اما اول بد نیست، اشاره‌ی کوتاهی به نویسنده‌ی کتاب داشته باشیم.
اندرش کارل‌برگAnders Carlberg کیست؟
او متولد ۱۹۴۳میلادی و بنیان‌گزار، مدیرعامل بنیاد «فریس‌هوست۲»و رئیس هیات اجرایی انجمن بسکتبالیست‌های بخش جنوبی شهر استکهلم بزرگ است. کارل‌برگ بین سال‌های ۱۹۶۷ـ ۱۹۷۰ریاست هیات اجرائی جوانان (VUF) حزب چپ سوئد را به عهده داشت. او در اداره‌ی گروه اشغال‌کننده‌ی ساختمان متعلق به گروه کُر استکهلم۳، نقشی اساسی داشت. پس از ایجاد انشعاب در سازمان جوانان حزب چپ (VUF) سوئد به سال ۱۹۷۰ آندرش با همکاری گروه اقلیت، اتحادیه‌ی کمونیستی موسوم به (FK) را تشکیل داد. کارل‌برگ بعدها به سوسیال‌دموکرات‌ها پیوست. در سال ۱۹۸۴ سازمان زنان و مردان مسیحی ۴ موسوم به KFUM، اداره‌ی سازمان «فریس‌هوست» را به او سپرد.
فریس‌هوست مرکزی است برای فعالیت‌های مختلف ویژه‌ی جوانان ناآرام، انجام طرح‌های آموزش و پرورشی و انجام پروژه‌های اجتماعی.
اندرش از جمله صاحب‌نظران حرفه‌ی تربیت و آموزش جوانان نابهنجار است. او در بیشتر مباحث رسمی مربوط به این رشته فعال است. به همین دلیل او در طرح مسائل و مشکلات حال و یا آیند‌ه‌ی جوانان، چگونگی برخورد جامعه با مرتکبین اعمال جنائی و کارهای خشونت آمیز، خارجی‌ستیزی، نقش دموکراسی در آموزش و پرورش، نقش جنسیت، احترام به باورهای دینی دیگران، رعایت اصول اخلاقی و عرف جامعه، بویژه مسئولیت بزرگسالان در برابر جوانان صاحب نظر بوده و در مباحث مطروحه فعال است.
پیام اصلی اندرش کارل‌برگ:
استفاده از امکانات موجود در یک جامعه، بستگی دارد به توانایی‌های افراد آن جامعه در ایجاد رابطه‌ای متقابل با یکدیگر.
او برای رسیدن به این هدف، معتقد است باید بین گروه‌های موجود در یک جامعه، پل‌های تفاهم ایجاد نمود.
۱- پویا از جمله‌ی مبتلایان به سندروم داون است که سبب عقب‌مانده‌گی ذهنی را در انسان‌ها ایجاد می‌کند.
۲- فریس هوست، نام محلی است که در گذشته کارخانه‌ی تولید یخچال و فریزر بوده‌ ولی اکنون تبدیل به مرکز آموزشی شده است.

یکشنبه ۹ مارس ۲۰۰۸


7 نظرات:

رضا سیدی پور در

ممنون از لطف عمو اروند ، بابت لینک در بلاگ نیوز

دست نوشته در

عموجان قبول کنید گاهی اوقات انقدر فاصله زیاده که هیچ پلی نمی‌شه بینش نگه داشت.
بالاخره پل که حداثر فاصله‌ای می‌تونه تاب بیاره و بیشتر بشه از کمر می‌شکنه!

شمیم استخری در

در آخرین نوشته‌ی شما، مقدار زیادی از خط‌ها روی هم قرار گرفته و قابل خواندن نیست. شاید هم عیب از کامپیوتر من باشد. اما شاید به کنترل کردن مجدد، بیرزد.
+++++++++++++++++++++++++++++++++

تصویر بسیار دلچسبی ارائه داده‌اید. هم پدر بزرگ‌بودن، هم مسؤلیت پذیرفتن برای نوه و هم توصیف فضای خیابانی که از آن گذشته‌اید و هم برخورد با آن خبرنگار. من اگر در متن و بطن چنان جریانی قرارداشتم، حتماً قصه‌ای ساز می‌کردم.
++++++++++++++++++++++++++++++++++
درست است که الان برخورد معلم ها نسبت به توصیف هایی که شما می‌کنید بهتر شده است اما در برخی زمینه‌ها، نوع برخورد، به شکل دیگری توهین آمیز است. تا آموزگار و مدیر آموزش نبیند و در شرایط دمکراتیک رشد نکند، بیش و کم، آموزگاران ما که محصولات تولیدی معنوی جامعه در یک دوره‌ی خاص هستند همان می‌شود که معلم برایش فرق نمی‌کند که پاسبان باشد یا معلم و یا گورکن.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++
البته دریافت من آنست که اسلام تأثیر معین خود را در بخشی از اخلاقیات جامعه گذاشته‌است. اما این، همه‌ی معما نیست. «کلاویخو» ششصد سال پیش در زمان تیمور به ایران آمده بود و سفرنامه اش بازتاب عمیقی از شرایط اجتماعی آن روزگار است. تعصبات مذهبی بسیار ضعیف بوده اما بازار ستم و دغل‌پیشگی همچنان گرم. عوامل تأثیرگذار بسیار بوده‌است.

فرید صلواتی در

بايد معادلات را به هم ريخت و برای رسيدن به هدف ديوانه شد

بامداد راستین در

چه امکانات خوبی

دیوونه در

سلام عمو. خیلی خوب. از این هم ممنونیم

فرید صلواتی در

عمو اروند عزیز سلام
ممنون از حضور خوبتان و نظر دلنشینی که برایم گذاشتید براستی همین بود که شما فرمودید .

ارسال یک نظر