۱۳۹۴ بهمن ۵, دوشنبه

در محاسن و معایب اینترنت

درگیر غم غربت بودم و یاد گذشته‌ها ذهنم را مشغول کرده بود. یادمانده‌هایم را قلمی ‌کردم و عکسی پیوست‌ش و وبلاگم را به روز نمودم.
زمانی ‌گذشت. مردی در آنسوی دنیا «شاید بدلیل تنهائی» بیاد عمویش ‌افتاد. به جستجوگر گوگل پناه برد و از وبلاگ «عمو اروند» سر در‌آورد. نوشته‌ام را ‌خواند و دید عمو اروند نه تنها از عمویش که از خود او هم چیزکی نوشته است.
ای‌میلی برایم ‌فرستاد و ‌پرسید که او را بیاد می‌آورم یا نه؟
دلم ازین خبر روشن ‌شد و برایش ‌نوشتم:
بله، همه چیز یادم است. از سفرمان پنجاه سالی گذشته است. من بیست سالم و تو نوجوانی بیش نبودی.  شنیده‌ام که عم‌حسن، علی مشعل، راننده‌ی "ابوقراضه" آن جیپ‌اشتشن بازمانده از جنگ جهانی دوم مدتی است در خاک خفته‌اند. همان راننده که اگر با ما نبود ابوقراضه ما را به ملایر هم نمی‌رساند تا چه رسد به گذر از کتل‌های پر پیچ‌وخم دختر و پیرزن، رسیدن به کازرون، غار شاپور، بهبهان و آبادان.
در  جوابم نوشت:
بله اما زمانی که شما و پرویز در ابادان از ما جدا شدید ابوقراضه در میانه راه اهواز جعبه دنده‌اش از هم پاشید، قدم از قدم برنداشت و ما لاجرم با وسیله‌ی دیگری راهی همدان شدیم. و اضافه کرد که استاد دانشگاه است و برای مطالعه، موقتن ساکن کانادا است. همسرش در وطن مانده‌است، پسرش ساکن آمریکاست و دخترش ساکن ژاپن.

از آن ببعد هر شب مدت‌ها تلفنی با هم به گپ‌وگفت ‌نشستیم. زمانی گفت:
به یاد روزهائی می‌‌افتم که پدر می‌آمد، در پایه‌ی بالایی کرسی می‌نشست. همه دور هم بودیم اما امروزه روز، همه پراکنده‌ایم. عم‌حسن که مرد و پدر نیز. اکبر، همکلاسی سابق شما، تک و تنها ساکن همدان است. اصغر «خلبان سابق اکروجت ارتش شاهنشاهی» ساکن کاناداست و کاظم برادر کوچکم نیز.
حال پرویز اسماعیل‌زاده را ‌پرسید. ‌گوفتم:
ساکن تهران است و خوشبختانه دماغش چاق. دیگر همسفران تقی رئوفی، سید محمد حوائجی «به برکت انقلاب ثروتی بهم زده»  علی اصغر ذکریان همدان هستند اما سیدیحیا مرده است.
سراغ فریدون اسماعیل‌زاده را ‌گرفت که گفتم:
سرطان خون او را از ما گرفت. مابقی دوستان آنروزی اکبر سلاحی و عربعلی شروه، حسین خواجه‌زادگان تهرانند. اما از کوثری‌ها فقط حسن زنده است.
عباس پس از رهائی از زندان ساواک، خرد شده بود و زود ما را ترک کرد. محمد،زودتر جوانمرگ شد.  
در یکی ازگفت‌وگوهای تلفنی خبر داد که بزودی راهی وطن خواهد شد و از من خواست این نوشته را از وبلاگم بردارم.
من چنان نکردم. چرا باید بکنم؟ این نوشته مال من است. نه از کسی بد گفته‌‌ام و نه یقه‌ی صاحب قدرتی را گرفته‌ام.
اما او راهی وطن که شد هم رابطه‌ی تلفنی‌اش را با من قطع کرد و هم ایمیل‌اش را حذف کرد.

9 نظرات:

ناشناس در

گریه کردم عمو !

ناشناس در

البته اینترنت چیز خوبیه.ماشالله شما هم که استاد برانگیختن نوستالژی هستید .راستش دارم خودم رو می گذارم جای شما در حال حاضر تو این مملکت ملخ زده نصف سایت های دنیا از جمله ارکات و فیس بوک و.. فیلتره .و از یه طرف ما ها جرات نداریم با اسم و رسم واقعی خودمون بنویسم ..می ترسم یه روز من دنبال اسم دوستام تو اینترنت بگردم و هیچی گیرم نیاد .

ناشناس در

اتفاقی رسیدم به اینجا..نوشته ها خیلی برام جالبن..داستان زندگی همه ما ها اینجوریه..اگه برا همه عمویین، من از قول احمداقا و قدسی خانم و فاطمه خانم و حسین اقا، میگم دایی اروند!!...

عمو اروند در

محمد عارف جان من برای تو دایی‌ام که می‌دانی، مادرت نیز مرا دایی خطاب می‌کند.
تو هم یکی از مصادیق "محاسن اینترنت" هستی، درست مثل کاظم و نیک‌زاد که ندیده‌امش نیز، نوه‌ی دوست دوران جوانی من و همگی مشهری.

saman در

با سلام خدمت مديران اين وبلاگ
بسيار خرسندم که در چنين وبلاگي هستم که در زمينه فرهنگ سازي و مبارزه با فساد در اينترنت در حال فعاليت هستيد
و در اين زمينه براي شما آرزوي موفقيت مي کنم .
.....................................................................
بنده محمدي مدير وبلاگ بسيجيان شهريار هستم
بسيار خوشحال مي شوم که به وبلاگ بنده يه سري بزنيد
و تبادل لينک با هم بکنيم .
لطفا در صورت امکان وبلاگ ما رو به نام ::وبلاگ بسيجيان شهريار :: لينک کنيد با آدرس
www.basij-news.orq.ir

وپس از لينک کردن ما را باخبر کنيد .
باتشکر محمدي مدير وبلاگ بسيجيان شهريار

Unknown در

انقلاب، آزادی ، جمهوری اسلامی،  چیبه سر این شعارها آمد . آیتالله منتظری پدر انقلاب مقدّس  اسلامی فرمودند:
مسئولین لااقل شجاعت این را داشته باشند که اعلام‏ ‏کنند این حکومت نه جمهوری است و نه اسلامی و هیچ کس هم حق‏ ‏اعتراض و اظهار نظر و انتقاد ندارد
امیدوارم تا کاملاً دیر نشده‏ ‏مسئولین امر به خود آیند و بیش از این وجهه نظام جمهوری اسلامی را در‏ ‏بین تودههای زجر کشیده و سیلیخورده ایران و در سطح جهانی خدشهدار‏ ‏نکنند و موجب سقوط خود و نظام نگردند

bahara در

سلام امیدوارم که بالاخره مسئولین و روسای مملکتمون به عقل رسیده باشند و دست از بازی کردن با نیروی اتمی‌ کشیده باشند. این ژاپنیها که انقدر وارد بودند بدبخت شدند حالا چه برسد به ما که کارشناسانمون یه سری روسی هستند که مثل چینیها و ژاپنیها به خدا ایمان ندارند حالا چطور میشه دلشون به حال ما بسوزه.این همه نفت داریم این همه سد داریم اما تا مردم را به پودر تبدیل نکنند ول کن نیستند. من فدای ولایت فقیه و رهبرم نه این دولتیها.

bahara در

سلام امیدوارم که بالاخره مسئولین و روسای مملکتمون به عقل رسیده باشند و دست از بازی کردن با نیروی اتمی‌ کشیده باشند. این ژاپنیها که انقدر وارد بودند بدبخت شدند حالا چه برسد به ما که کارشناسانمون یه سری روسی هستند که مثل چینیها و ژاپنیها به خدا ایمان ندارند حالا چطور میشه دلشون به حال ما بسوزه.این همه نفت داریم این همه سد داریم اما تا مردم را به پودر تبدیل نکنند ول کن نیستند. من فدای ولایت فقیه و رهبرم نه این دولتیها.

ناشناس در

دلم گرفت

ارسال یک نظر