خرمشهر
از اداره که به خانه آمدم همسرم گفت که از فرمانداری تلفنی خواستند که فوری با آنها تماس بگیری. زنگ زدم. آقائی گفت که در مرکز فرماندهی نیروی دریائی جلسهایست. فرمانده پایگاه همهی روسای ادارات آبادان و خرمشهر را دعوت کرده است. جلسه ساعت شش تشکیل میشود
با خودم گفتم " من و نیروی دریائی! چه اتفاقی باید افتاده باشد که حضور من غیرنظامی در چنان جلسهای لازم شده است"!
به جلسه رفتم. رؤسای ادارات دور میز درازی نشسته بودند. بعضی از آنان را که قدیمیتر بودند، میشناختم. سرهنگی ورود ما را خوش آمد گفت و بلافصله وارد موضوع شد. سرهنگ از نگرانی خود در مورد امکان حملهی نیروهای عراقی به ایران صحبت کرد و از تحریکات روزمرهی آنها در شطالعرب و نهایت پرسید:
به نظر شما اگر تحریکات جدیتر شود آیا من باید مقابله کنم، یا نه؟
یکی از روسای ادارات که جوانی بود با احساسات شدید میهنی سخنرانی مفصلی کرد و در این باور بود که باید با شدت تمام در مقابل تحریکات نیروهای عراقی واکنش نشان داد. دو سه نفری دیگر هم اظهارات مشابهی کردند. یکی از آنها آتشش خیلی تند بود. با صحبتها او، سرهنگ اشارهای به اسکلهی نیروی دریائی کرد و گفت:
آخر چطور؟ تمام نیروئی که در اختیار من است همان است که آنجا قرار دارد و به ناو جنگی پهلو گرفته در کنارهی پادگان اشاره کرد و چند فقره تیربار و مسلسل و توپ جنگی نه چندان سنگین، که اطراف اسکله قرار داشت و اضافه کرد که:
من با این وسائلی که در اختیار دارم چگونه میتوانم با عراقیهایی که تا خرخره مسلح شدهاند مقابله کنم؟
رویش را بمن کرد و گفت شما از ابتدای جلسه صحبتی نکردهاید. گفتم:
من نه سربازی کردهام و نه از فنون جنگی اطلاعی دارم. اصلن نمیفهمم که چرا این مسائل باید با امثال منی که نه نظامی است و نه در امور سیاسی کشور ذیمدخل است، مطرح شود. کاش شما با ریاست جمهوری و شورای انقلاب و یا مقامات دیگر مرکزی که در این زمینه هم آگاهند و صاحب تصمیم، تماس میگرفتید.
سرهنگ گفت:
فکر میکنید تماس نگرفتهام. همین دیشب ساعت چهار، بدلیلی زنگ زدم دفتر ریاست جمهور. کسی که گوشی را برداشت، مرا به فحش بست. نمیدانم چه کسی بود پاسدار بود یا کارمند معمولی و گفت در وقت اداری تماس بگیر و تلفن را قطع کرد. من ناچار شدهام که مشکلات را با مقامات محلی مطرح کنم.
جلسه بدون نتیجهای تمام شد و چندی نگذشت که عراق حمله را آغاز کرد.
0 نظرات:
ارسال یک نظر