شایعهی اعدام
از جلوی سینما الوند همدان که گذشتم، قیافهی آشنایی که عرض خیابان بوعلی را میپیمود و بسوی من میآمد، توجهام را به خودش جلب کرد. علی بیداریان بود و سالها بود که او را ندیده بودم. او چون همیشه توی افکارش غرق بود و توجهی به اطرافیانش نداشت. سلامش کردم. برسم معمول معلمان که جواب سلام دانشآموزان خود را از سر بیحوصلهگی میدهند، جواب سلامم را داد و از کنارم گذشت.
با خودم گفتم که مرا نشناخت. خوب حق هم داشت. پس از گذشت این همه سالها دوری نباید انتظار زیادی از مردم داشت. به روزگار گذشته میاندیشیدم و آغاز آشنائیمان که از دانشسرا شروع شده بود که صدائی از پشتِ سر، آواز داد
ـ آقای افراسیابی!
برگشتم. خودش بود. با دستانی باز و عذرخواهان به استقبالم میآمد که:
ـ به بخششید نشناختم. توی افکار خودم بودم.
همدیگر در آغوش گرفتیم و پس از لحظهای گفت:
ممد! میبخشی! راستش را بخواهی باورم نمیشد که تو باشی. میگفتند تو اعدام شدهای. داستان ازین قرار بود که شبی خانهی دوستی جمع بودیم، یادم نیست چه شد که نام تو بمیان آمد و علی منصور گفت” متاسفانه ممد همان روزهای اول پیروزی انقلاب، به اتهام همکاری با رژیم ّّّشاهنشاهی اعدام شد”.
از من اصرار که ممد سالها پیش از وزارت کشور رفته بود و اگر چنین بود، پسر عمویم افزون براینکه از بستهگان اوست، دوست کوهنوردی او هم هست، باید این خبر را بمن میداد.
اما علی منصور گفت:
ـ آقای افراسیابی!
برگشتم. خودش بود. با دستانی باز و عذرخواهان به استقبالم میآمد که:
ـ به بخششید نشناختم. توی افکار خودم بودم.
همدیگر در آغوش گرفتیم و پس از لحظهای گفت:
ممد! میبخشی! راستش را بخواهی باورم نمیشد که تو باشی. میگفتند تو اعدام شدهای. داستان ازین قرار بود که شبی خانهی دوستی جمع بودیم، یادم نیست چه شد که نام تو بمیان آمد و علی منصور گفت” متاسفانه ممد همان روزهای اول پیروزی انقلاب، به اتهام همکاری با رژیم ّّّشاهنشاهی اعدام شد”.
از من اصرار که ممد سالها پیش از وزارت کشور رفته بود و اگر چنین بود، پسر عمویم افزون براینکه از بستهگان اوست، دوست کوهنوردی او هم هست، باید این خبر را بمن میداد.
اما علی منصور گفت:
مادر من هم با مادر ممد خویشاوندی دادر و شنیدن این خبر او را سخت کسل کردهبود.
من با شنیدن این حرف دیگر جائی برای اصرار نداشتم و قانع شدم.
اما نمیدانی چفدر خوشحالم که ترا سُر و مُر و گنده میبینم. پیش از اینکه از هم جدا شویم، علی اصرار کرد که حتمن سری به مغازهی علی منصور بزن و خودت را باو نشان بده. شک ندارم که او هم خوشحال خواهدشد.
همینکار را هم کردم. علی منصور مرا نشناخت یا شاید هم شناخت و واکنشی نشان نداد. به او گفتم که راوی خبر اعدام من و همکاریام با ساواک اشتباه محض است. اما در او نشانی از تعجب یا خوشحالی ندیدم.
داستان از این قرار بود که شخصی بنام داریوش افراسیابی، در همان روزهای اول انقلاب فرماندار میناب بود. انقلابیون او را به اتهام همکاری با ساواک، تیرباران کردند. من داریوش را از دور میشناختم. میان من و او نه رابطهی خویشی بود نه دوستی. از از اهالی شیراز بود و من همدانی. در زمانی که من در استانداری بندر عباس، دوران خدمت آزمایشیام را میگذراندم، داریوش بخشدار جزیرهی قشم بود. بعدها فرماندار بندرلنگه شد. از تیزهوشی و کارآمدی او سخن بسیار میرفت و مورد مهر و محبت پیروز، استاندار (جزایر و بنادر خلیج فارس و دریای عمان) بود. این استان بعدها به دو استان بوشهر و بندرعباس تقسیم گردید. در روزهای قیام مردم، داریوش فرماندار میناب بود و در همانجا هم بود که متهم به همکاری با ساواک شد و اعدامش کردند. من هیچگونه داوری در مورد او و رفتارش نمیتوانم داشته باشم.
دلیل انتشار شایعهی اعدام من، همان تشابه نام خانوادگی من و داریوش بود و محل خدمتمان و صد البته ول انگاری بخش بزرگی از ما ایرانیان در پخش اخبار بدون اینکه تحیقیقی در مورد درستی و نادرستی خبر کردهباشیم.
اما نمیدانی چفدر خوشحالم که ترا سُر و مُر و گنده میبینم. پیش از اینکه از هم جدا شویم، علی اصرار کرد که حتمن سری به مغازهی علی منصور بزن و خودت را باو نشان بده. شک ندارم که او هم خوشحال خواهدشد.
همینکار را هم کردم. علی منصور مرا نشناخت یا شاید هم شناخت و واکنشی نشان نداد. به او گفتم که راوی خبر اعدام من و همکاریام با ساواک اشتباه محض است. اما در او نشانی از تعجب یا خوشحالی ندیدم.
داستان از این قرار بود که شخصی بنام داریوش افراسیابی، در همان روزهای اول انقلاب فرماندار میناب بود. انقلابیون او را به اتهام همکاری با ساواک، تیرباران کردند. من داریوش را از دور میشناختم. میان من و او نه رابطهی خویشی بود نه دوستی. از از اهالی شیراز بود و من همدانی. در زمانی که من در استانداری بندر عباس، دوران خدمت آزمایشیام را میگذراندم، داریوش بخشدار جزیرهی قشم بود. بعدها فرماندار بندرلنگه شد. از تیزهوشی و کارآمدی او سخن بسیار میرفت و مورد مهر و محبت پیروز، استاندار (جزایر و بنادر خلیج فارس و دریای عمان) بود. این استان بعدها به دو استان بوشهر و بندرعباس تقسیم گردید. در روزهای قیام مردم، داریوش فرماندار میناب بود و در همانجا هم بود که متهم به همکاری با ساواک شد و اعدامش کردند. من هیچگونه داوری در مورد او و رفتارش نمیتوانم داشته باشم.
دلیل انتشار شایعهی اعدام من، همان تشابه نام خانوادگی من و داریوش بود و محل خدمتمان و صد البته ول انگاری بخش بزرگی از ما ایرانیان در پخش اخبار بدون اینکه تحیقیقی در مورد درستی و نادرستی خبر کردهباشیم.
0 نظرات:
ارسال یک نظر