آموزش
خیلی سرد بود. شاید
بیست درجه زیر صفر. در انتظار اتوبوس توی ایستگاه ایستاده بودیم. نوجوانی از راه
رسید، پاکت سیگارش از جیبش بیرون آورد و سیگاری بر لبش نهاد. نگاهی بما کرد و با
فندکش سیگارش را گیراند. پک محکمی به سیگارش زد. دودش بلعید. مغرورانه به دور و
بریها را وراندازی کرد و دود سیگار را حلقه حلقه از دهانش بیرون داد. پک محکم
دیگری به سیگارش . ششهای آکنده دوردش را خالی کرد.
سردی هوا، غلظت دود را دوچندان نشان میداد. با رسیدن اتوبوس، سیگارش را روی زمین انداخت و با خشمی ساختگی، له و لوردهاش کرد و فحشی پشتوانهاش.
زن سالمندی خم شد، ته سیگار را برداشت، چند قدمی به عقب رفت و ته سیگار را داخل سطل آشغال انداخت. برگشت و سوار اتوبوس شد.
جوان، نگاهی به زن سالمند کرد و عذر خواست.
پیر زن با مهربانی لبخندی تحویلش داد و از پلههای اتوبوس بالا رفت.
اتوبوس حرکت کرد.
سردی هوا، غلظت دود را دوچندان نشان میداد. با رسیدن اتوبوس، سیگارش را روی زمین انداخت و با خشمی ساختگی، له و لوردهاش کرد و فحشی پشتوانهاش.
زن سالمندی خم شد، ته سیگار را برداشت، چند قدمی به عقب رفت و ته سیگار را داخل سطل آشغال انداخت. برگشت و سوار اتوبوس شد.
جوان، نگاهی به زن سالمند کرد و عذر خواست.
پیر زن با مهربانی لبخندی تحویلش داد و از پلههای اتوبوس بالا رفت.
اتوبوس حرکت کرد.
شنبه، سوم آذر ۱۳۸۶ خورشیدی