۱۳۸۵ دی ۲۱, پنجشنبه

شـــــوربخت

سی و پنج نفر بودیم درسال اول دانش‌سرا و تحت آموزش برای معلم شدن. یکی از موادی که بما می‌آموختند یا بهتر بگویم باید می‌آموختند، روش تدریس یا همان «پداگوژی» بود. و کتابی که برایمان دراین زمینه انتخاب کرده بودند، نوشته ی زنده یاد "دکترعیسی صدیق" بود. دوران آموزشی ما دوسال بود. سی نفری هم سال دومی داشتیم که چند ماهی بیش، به فراغتشان باقی نمانده بود. اکثر قریب به اتفاق ما دانشسرائی ها، کسانی بودیم که خانواده هایمان وضع مالی خوبی نداشت و کمک هزینه ی مختصر تحصیلی و اطمینان از کار دولتی، ما را به آنجا کشانیده بود. بودند درمیان ما افرادی نیز، که کلا از درس و مشق خسته بودند و می خواستند هرچه زودتر از شر مدرسه خلاصی یابند، زنی بگیرند و خانواده‌ای تشکیل دهند. گرچه راه گریز مناسبی انتخاب نکرده‌بودند. و مصداق واقعی شعر زیرین بودند. ترسم نرسی به کعبه، ای اعرابی این ره که تو می‌روی به ترکستان است، در بین سال دومی‌ها جوانی بود، لاغر اندام و سیاه چرده، که رفقایش به شوخی " تخم پنج قران، پنج قرانش" می‌نامیدند. پدرش پاسبان بود. آن روزها پاسبانان را می شد با ۵ ریال خرید. او تنها فرزند خانواده‌اش بود و در زمره‌ی همان خسته‌گان از مدرسه. علاقه‌ی عجیبی به قمار داشت و غالبا در پشت برج خرابه‌های قلعه( استادیوم کنونی) واقع درانتهای محوطه‌ی دانش‌سرا، مشغول به بازی ۲۱ بود. می‌گفت باهمه نوع قماری آشناست، از سه قاپ گرفته تا پوکر. زنگ ورزش بود. به محض ترک کلاس و ورود به کریدور، صدای فریاد دبیر ریاضی به گوشمان رسید که با حالتی هیستریک فریاد می‌زد: قرومشاق دی‌یوش! خجالت نمی‌کشی؟" درِ کلاس سال دومی‌‌ها باز شد. و جوانک از کلاس بیرون انداخته شد و اردنگی‌ای نیز بدرقه‌اش. چشم او که به ماافتاد، مثل این‌که دردش و شرمش چندین برابر شد. سر به زیر، به سرعت کریدور را طی کرد. بیرون در، سیگاری گیراند و بی‌توجه به سؤال کنجکاوان، با قدم‌ها ی تندی، از نظر ما دور شد. بعدن متوجه شدیم که او ازعهده‌ی حل مسئله‌ی ریاضی برنیامده بود. دبیر ریاضی که این نوع بی‌توجهی به درس ریاضی را از جانب شوربخت، توهین به خویش تلقی می‌کند و از آنجا که فکرمی کرد او بهترین دبیر ریاضی جهانا است و صاحب بهترین روش تدریس، به طعنه به شوربخت می گوید: مثل این که آقا انتطاردارند، که من با دستمالی ابریشمین تخمشان را هم پاک کنم؟ شوربخت که از شدت خجالت، مشاعرش از کار افتاده بود ،متوجه کنایه‌ی آقای دبیر نمی‌شود و محترمانه پاسخ می‌دهد: بله آقا. با شنیدن جواب «بله آقا»، خون جلو چشما ن دبیر "محترم" را می‌گیرد. ابتدا سیلی جانانه‌ای نثارش می‌کند و سپس لگدی حواله‌ی تخمش که "جاکش بی شرف فکر کرده‌ای تو کی هستی؟" چند ماه بعد امتحان نهائی بود. شوربخت دو جینی تجدیدی آورد. در شهریور با معدلی ناپلئونی قبول و معلم شد. نمی‌دانم رفتار او با محصلین‌اش چطور بود. و اصولن آیا چیزی در چنته برای آموختن داشت، یا نه؟ او اوقات فراغتش به قمار می‌پرداخت. چند روزی پس ازگرفتن حقوق غیبش می‌زد و در نیمه‌های ماه که پولهایش ته ‌کشیده بود، آفتابی می‌شد. پدر پبرش در به در، توی قهوه‌خانه‌ها و میهمان‌خانه‌های مخصوص قماربازن، دنبالش بود. از هر آشنائی سراغ پسرش را می‌گرفت. می‌گفتند چندین بار پرداخت بدهی‌های ناشی از قمار پسرش به عهده گرفته و پرداخته بود. پدرش زود مرد. کی بود یادم نیست. آنچه از مرگ او در ذهنم نقش بسته است، آگهی فوتش است که نام تنها پسرش زیر آن بود. آن روز پیش خودم فکر کردم که بیچاره چقدر بی‌کس و کار بوده‌است. تابستان یکی ازسال‌های پنجاه شمسی بود. برای دیداری به همدان رفته بودم . هوا تاریک شده بود. دورمیدان بزرگ به شوربخت برخوردم. مشغول خریدن دانه انگورهای وازده بود. سلامش کردم. مست بود و فکر نکنم که مرا شناخت. نیم بطری‌ای عرق از جیبش در آورد. و گفت: بریم خانه پیکی بزنیم! او الکلی شده‌بود. یادم نیست چه سالی بود که آگهی فوتش دیوارهای شهر را پوشانده بود. من خیلی جوان بودم. دوشنبه نوزدهم مرداد ماه ۱۳۸۳

6 نظرات:

ناشناس در

پیشنهاد بسیارخوبیست. ببینیم می توانیم.

ناشناس در

شیخ از بذل توجه شما و تبریکات شما نهایت س÷اسگذاری را دارد.
وچون عضو بلاگ نیوز هم نیست پس نظری نمی تواند داشته باشد جز تائید فرمایشات جنابعالی

ناشناس در

خوبی عمو جان...؟چه توقعاتی داری قانون ؟امیدوارم فرهیختگان مجازی حداقل احترامش کنند

ناشناس در

سلام، پرسش بسیار جدی و عمیقی مطرح کرده اید. اصولا نقض قوانیی که خودمان زیرش را امضا کرده ایم بی احترامی به خود است. این را خیلی ها هنوز نفهمیده اند. با اجازه در بلاگ نیوز لینک دادم

ناشناس در

اگر این یادداشت داخلی ست / که هیچ / ولی اگر برای عموم است / مثل من که عضو نیستم / می شود بپرسم این قانون چه بوده / و چگونه و به چه شکل نقض شده / تا من هم از این یادداشت به نتیجه ای برسم؟

ناشناس در

سلام بر عمو اروند عزيز
متاسفانه وبلاگ سردبير بلاگ نيوز براي من در كرج فيلتر است!
قضيه چيست؟

ارسال یک نظر