۱۳۹۴ آذر ۱۳, جمعه

دبیرستان پهلوی



اوایل انقلاب بود. نشسته بودیم زیر کرسی که با خنده‌ای روی لب وارد اتاق شد.
علت ‌خنده‌اش را پرسیدم.
 گفت
:
وا تاکسی میامدم خانه. یه خانمی هم سن و سال خودوم و محجبه کنار خیابان وایساده بود. شوفره یواش کرد.
خانمه گفت
:
پهلوی.


شوفر نگر داشد. خانمه سوار شد. تاکسی حرکت کرد. شوفره گفت
:
خمینی
!
خانمه گفت
:
پهلوی
.
چند واری ‌ای کار تکرار شد. آخر شوفره عصبانی شد و محکم کُفت رو داشبورد تاکسی و وا عصیانیت پرسید
:
آخه چرا؟
خانمه گفت
:
ساخدن اسمشانم گذاشتن روش. اینارم بسازن، اسمشانه بزارن رو ساخده‌شان. نه ایکه مال مردم به کشن زیرشان و اسم خودشانم بزارن روش.
همه زدن زیر خنده.