۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

روزی بود، روزگاری بود (بخش سوم)

آیت‌الله بروجردی، به دلیل تعداد زیاد مقلدین‌اش شاید تنها مرجع شیعی ساکن ایران باشد که از چنان محبوبیت و احترامی برخوردار بود. محبوبیت ایشان تنها نزد مقلدین شیعس مذهب نبود که جامع الازهر قاهره و کلیسای رم نیز برای ایشان احترام خاصی قائل بودند.

بعد از فوت ایشان، شاه تلگراف تبریکی به یکی از علمای برجسته‌ی شیعه‌ی ساکن نجف زد (اسم ایشان یادم نیست) و اعلمیت ایشان را تبریک گفت. تلگراف شاه در میان مردم عادی سروصدای زیادی ایجاد کرد. بزرگترها این کار شاه را نادرست و غیر متعارف ارزیابی می‌کردند و می‌گفتند مرگ آقای بروجردی سبب شادی آیت‌الله ... نشده است که شاه به ایشان پیام تبریک قرستاده است. گذشته از این، زعامت دینی و گزینش مرجع تقلید، کاری به سیاسیمداران ندارد چرا که این خود مومنین‌اند که با شناختشان از روحانیون، یکی را اعلم تشخیص می‌دهند و به مرجعیت خود انتخاب می‌کنند.

از همین روی در این باور بودند که تبریک‌گویی شاه به آن آیت‌الله دلیل سیاسی دارد و شاه می‌خواهد نجف را مبدل بمرکز شیعیان جهان سازد تا نفوذ خودش را در قم افزایش دهد.

در میان گروه‌های ضدشاهی معروف بود که شاه از حمایت ضمنی آیت‌الله بروجردی برخورداربوده است. دلیلشان تلگراف تبریک آیت‌الله بروجردی به شاه، پس از پیروزی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق.

آنانی که به مغازه‌ی پدر رفت‌وآمد داشتند، از تحصیل‌کرده و دانشگاه دیده تا مردم عامی، باین باور بودند که آقای بروجردی نگران تسلط توده‌ای‌ها بر کشور بوده‌اند و مخالفتی با مصدق نداشته‌اند.

از طرفی همینان آشکارا می‌گفتند که در روایات داریم که به شاه مملکت اسلامی حتا اگر خلافکار هم باشد نباید بد و بی‌راه گفت یا مرگ اور را از خدا خواست بلکه باید دعا کرد تا او به راه راست هدایت شود.

پدر و دوستانش می‌گفتند حضرت محمد از این که در زمان سلطان دادگری چون انوشیروان، زاده شده است، افتخار کرده و فرموده است:

ولدت فى زمن الملک العادل‏انوشیروان.

من این روایات و توجیهات را نمی‌توانستم بپذیرم و بر این بودم که همه‌ی این روایات ساخته‌گی است و کار "بادنجان دور قاب چین‌های شاهان و صاحبان قدرت" است. بگذریم که انوشیروان را هم به دلیل قتل عامی که از مزدکیان کرده بود، دادگر نمی‌شناختم. از طرفی دیگر بارها هم شنیده بودم که ابوحریره برای بی‌اعتبار کردن اسلام، چندین هزار روایت جعلی از قول پیامبر اسلام ساخته و در میان مردم انتشار داده است. به دیگر سخن این که به روایات مورد اشاره می‌شد با دیده‌ی شک و تردید نگاه ‌کرد.

باری، قرار بود در ششم بهمن ماه ۱۳۴۱ شش ماده‌ی انقلاب سفید شاه و مردم به رفراندوم گذاشته شود.

شاه در سخن‌رانی خود، مرتب از اتحاد "ارتجاع سیاه و سرخ" سخن می‌گفت و معتقد بود روحانیون معترض با همراهی و همگامی خرابکاران سرخ، بدلیل مرتجع بودنشان است که با ایده‌های ملی و آزادی‌خواهانه‌ی او مخالفت می‌کنند.

او خود را "عقل کل" تصور می‌کرد و می‌پنداشت که او بهتر از هر ایرانی دیگری، نفع و ضرر ایران و ایرانیان را تشخیص می‌دهد. از این رو به خودش حق می‌داد هرکه را با باورهای او موافق نباشد، به بند بکشد و خاموش کند، چرا که هدف او خوشبختی و سربلندی ملت ایران است.

خود را "سایه‌ی خدا روی زمین" می‌انگاشت و این‌جا و آن‌جا تکرار می‌کرد که "خون شاهدوستی در رگ هر ایرانی جاری است".

این رفتار شاه درست مانند رفتار پدرانی بود که خط‌کش بدست بالای سر فرزندانشان می‌ایستادند تا دروس خود را خوب بخوانند، تکالیفشان را انجام دهند، نمره‌ی خوب بگیرند تا آینده‌شان تامین شود. و اگر فرزندشان بدلیلی از فرمایشات ایشان، سرباز می‌زد، او را تا حد مرگ تنبیه می‌کردند و معتقد بودند که کار درستی انجام می‌دهند چون آینده‌ی فرزندشان بسته‌گی صددرصد در موفقیت آنان در مدرسه و قبولی در کنکور است. به عبارت درست‌تر هدف وسیله را توجیه می‌کرد.


2 نظرات:

يك صداي بي‌صدا در

سلام عمو اروند جان

چقدر اين صفات شاه، ما را به ياد صفات يك نفري مي‌اندازد!

دیوونه در

سلام.
قدرت فساد آور است و قدرت مطلق فساد مطلق می آورد. البته جسارت نشه تقصیر اطرافیان بیشتر است تا آن مگسی که تو همچین عسل زهرآلودی افتاده.

ارسال یک نظر