۱۳۸۷ مهر ۲۸, یکشنبه

تقابل پیر و جوان

تازه کارم را در اداره‌ی حقوقی و قضایی گمرک ایران آغاز کرده بودم که مدیر‌کل مربوطه احضارم کرد برای توضیحی در مورد گزارش پرونده‌ای که نوشته بودم. در اتاق انتظار، به انتظار نوبت‌ به سخنان منشی مدیر کل، که خانمی نسبتن سالخورده ‌بود، به گوش نشسته بودم. او علاوه بر منشی‌گری، نامه‌های حوزه‌ی مدیریت را هم تایپ می‌کرد، به جواب تلفن‌ها جواب می‌داد و اوقات ملاقات مدیرکل را هم تنظیم می‌کرد.

مصاحبش آقایی مسنی بود از کارمندان با سابقه‌ی سازمان گمرک و آنجا حضور داشت تا به ملاقات مدیرکل رود.

هم‌کار پیر، به رسم همدلی به خانم منشی گفت:

کار مشکلی دارید.تلفن که مرتب زنگ می‌زند. مراجعین آقای مدیرکل و معاونشان هم که هست. نوشته‌ها‌ی این جوانان تازه‌کار را با آن خط عجق وجقشان را هم مجبورید بخوانید و ماشین کنید و ...

خانم منشی حرفش قطع کرد و گفت:

نه! تصادفن بچای اداره‌ی حقوقی خوانا می‌نویسن. من در خواندن دست خط اونا مشکلی ندارم ولی در فهم‌ نوشته‌هاشان چرا.

بتازه‌گی آقایی اومده که خیلی خوش خطه. اما اون‌‌قدر قلمبه سلمبه می‌نویسه که نگو. اینجا را نگاه کنید!. نوشته "موضوع استنادی وکیل محترم نمی‌تواند از مصادیق نمی‌دونم چیچیه ذیل ماده‌ی... قانون مدنی باشد".

هم‌کار پیر بلند شد، عینک‌اش را بالا پائین کرد، نگاهی به کل نوشته انداخت، من منی کرد و گفت:

منم نمی‌فهمم چی نوشته. شاید خودشم نفهمه. این‌طوی می‌نویسن که بگن با سوادن.

به خانم منشی گفتم:

اجازه میفرمائید من تلفظ صحیح‌ کلمه را خدمتتان عرض کنم؟

خانم منشی نگاهی بمن کرد و گفت:

حتمن! خیلی هم ممنونتان می‌شم.

گفتم:

شُقوق به‌معنی بندها است و مفردش می‌شود شِقّ. مثل بند یک ماده یک فلان قانون.

خانم منشی، سری تکان داد و تشکری کرد. بعد پرسید:

به بخشید، شما باید همان آقای تازه‌کار باشید، مگر نه؟

گفتم:

تازه‌ کار که چه عرض کنم. شاید تازه وارد درست‌تر باشد. چون من هفده هیجده‌ سالی کار کرده‌ام. آموزگار بوده‌ام و سال‌هایی در دبیرستان تدریس کرده‌ام و شش هفت سالی هم بخشداری کرده‌ا دارم.

بله‌، بله معلومه! قصد بدی نداشتم. ولی خوب چرا ساده‌تر نمی‌نویسید؟

گفتم:

متاسفانه اگر از اصطلاحات مرسوم حقوقی در دادگستری استفاده نکنیم با توجه به سن و سال نه زیادمان، به بی‌سوادی متهم می‌شویم یا شاید محکوم. گناهمان جوانی است.

کارمند پیر نگاهی از روی غیض بمن کرد و چیزی ولی چیزی برای گفتن نداشت.

زمستان ۱۳۵۲ خورشیدی


9 نظرات:

ناشناس در

سلام. یادمه که قبلن گفته بودم که همسرم مانند شما در وزارت کشور بود و چون در اوایل کار خیلی جوان بود، یک عینک طبی، البته بدون شماره میزد که بنظز بزرگتر بیاید

ناشناس در

سلام. یادداشتی نوشتم اینجا نمایش داده نشد چیزی هم ننوشت که فرضاً مدیر باید تأیید کند اگر رسیده این را پاک کنید. یا اصلاح بفرمائید سطور اضافی تا اینجارا! زمان اشتغالم مأموری داشتیم بنام "جبّار" که تند و تیز ولی بی‌سواد بود. رئیس دادگاه شهر کوچک ما نامه‌ای به پاسگاه نوشت که برابر "ماده‌"ی فلان، فلان متهم بی‌گناه تشخیص داده شده اورا آزاد کنید. مأمور که معمولاً تمرد می‌کرد جواب داد؛ من برابر "نرِجبار" عمل می‌کنم که می‌گوید او گناهکار است و متهم را بی‌جهت تنبیه کرد. بالاخره با سماجت دادگاه متهم آزاد شد! ع.آرام

ناشناس در

آقای افراسیابی عزیز

از محبت شما صمیمانه تشکر می کنم. نوشته های شما را می خوانم اما در سکوت. برای شما سلامتی و طول عمر آرزو دارم.

ناشناس در

salam.mamnun az link (: zita

ناشناس در

سلام
من الان دچار اين مشكل هستم. موقعيكه مسئوليت داشتم مجبور بودم هميشه با كت و شلوار و كراوات برم كه يه خورده فكر كنن بزرگم.
موقعيكه افراد از خارج از شركت ميومدن واسه ملاقات يا جلسه، همشون اولش كه منو ميديدن يه خورده شكه ميشدن.
كم كم داره شقيقه هام سفيد ميشه. و يك خط رو پيشونيم ميوفته.

یادداشتهای سیاسی در

با تقدیم سلام و تشکر از لینک به مقاله ( نگاهی تازه به جهان )ارادتمند - هرمز ممیزی

Farhad Heyrani در

عمو اروند عزیز
اولا خوشحالم که فعالیت خود را دوباره در بلاگ نیوز آغاز کرده اید ، با بودن شما و اسد و ناخدای عزیز ، احساس دلگرمی و امنیت خاطر بیشتری به اعضا و بویژه من دست میدهد
در مورد فتوای مکارم و یادداشت شما ، نظر من اصلا و ابدا در مورد ادیان ( دین ) الهی نیست که خدا هرچه کند ، خیر محض است
آنچه من در بدنبال آن هستم ، خرافاتی ست که بنام دین بخورد مردم میدهند تا خودشان بال و پر بیشتری بگیرند
تصور میکنم از زمانی که افراد ادعای رهبری دینی ( موعظه و ارشاد) را علم کرده اند تنها خواسته شان ، خرافی کردن دین و هدایت مغز انسانها در جهت خواسته هایشان است

از محبت شما در خواندن نوشته هایم و و دقت در آن و نیز لطف بابت اصلاح یا نوشتن پیام بی نهایت ممنونم
بیش از اینها می توان از شما آموخت

ناشناس در

دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند

آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
.
.
.
خسته نباشید
وبلاگ زیبا و نوشته های دلنشینی دارید
خوشحال میشم
به درویشسرای من سر بزنید

ناشناس در

عمو اروند عزيز يه شعر در سايت پندار ديدم که به نظرم بهترين وصف حال و هوای انقلابه. به خصوص انقلابه خودمون!
http://www.pendar.net/main1.asp?a_id=6539

ارسال یک نظر