سرانجام خودکامهگان که خود را خدا میدانند
به رادیو گوش سوئد میکنم، برنامهی اول زیر عنوان کشمکش. داستان حکومت چارلز تیلور دیکتاتور نایروبی است که از ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۳ میلادی رئیس جمهور نایروبی بود و با استفاده از پولهای باد آوردهی معادن الماس آن کشور "الماسهای خونین" بر نایروبی حکومت راند. چارلز تیلر ۲۰۰.۰۰۰ انسان بیگناه کشت و باعث آوارهگی بیش از یک میلیون انسان از خانه و کاشانهی خود گردید. او پسر ۲۲ سالهی خود را به سمت فرماندهی نیروهای ضد تروریست موسوم به ATU گماشت. فقط چندتایی از زندانیانی که گرفتار جکی تیلور شده بودند موفق به فرار از بازداشتگاههای دیکتاتور شوند. یکی از آنان راوی داستان زیر است که با حمایت کمیتهی پناهندهگی سازمان ملل خود را به سوئد رسانیده است. خلاصهی داستان را برای و عبرت شما خودکامهگان شیفتهی قدرت حاکم بر سرزمینم در زیر میآورم
راوی داستان پناهندهای است از اهالی کشور سیرلائون که بهمراه همسر حامله و خواهران و برادرانش، کشورش را ترک و به نایروبی میرود. دو هفتهی اول را در مرز سیرالئون میگذراند ولی اقامت در آن محل را بدلیل رفت و آمد شورشیان مورد حمایت دیکتاتور نایروبی، که شبانه به اردوگاه پناهندهگان شبیخون زده و نوجوانان را بزور و یا با تطمیع بمنظور خدمت در لشگر خویش میربودند، خطرناک تشخیص میدهد. او به «بوین جاما» نقل مکان میکند. در پائیز ۱۹۹۹ بوینجاما توسط نیروهای تحت فرمان جکی تیلور فرمانده نیروهای ضد شورش کشور نایروبی، اشغال میشود، او را به اتهام واهی وابستگی به نیروهای شورشی کشور سیرالئون بازداشت میکنند.
راوی و دیگر گرفتاران را به ملاقات جکی تیلور میبرند. جکی اسرا را مورد خطاب قرار داده و از آنان میخواهد بپا خواسته و داوطلبانه وابستگی خود را به شورشیان دشمن اقرار نمایند. از آنچا که کسی بلند نمیشود جکی تیلور شخصن چهار نفر را از میان گرفتار شدهگان انتخاب کرده و با اسلحهی کمری خویش، با شلیک گلوله بمغز آنها، هر چهار نفر را اعدام میکند. بعدن دستور میدهد به منظور عبرت سایرین سر کشته شدهگان را از تن آنان جدا کرده، یکی را جلوی اتومبیل او و سه کلهی دیگر را بر دروازهی اردوگاه اسیران جنگی آویزان کنند.
راوی میگوید که در ادارهی پلیس همهی آنان لخت کرده، دستانشان از پشت چنان محکم بهم میبندند که قفس سینهی آنان پر از درد میشود. سپس هر ۵۰ نفر از آنها را در یک سلول کوچک زندانی مینمایند.
بعد از مدتی آنها به اردوگاه مخصوص «باتالا» منتقل مینمایند. این اردوگاه در باتلاقی واقع شده است. سلولهای زندان، چالههایی هستند به عمق دو متر در آب و محصور با نردههای آهنی مجهز به سیمهای خاردار. زندانیان به هیچوجه امکان خواب و استراحت ندارند. دستان زندانیان را بنردههای زندان بسته و زندانبانان هر از گاهی با تفنگهای خویش آنان را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. بوی گند اجساد گندیده در چالابها،فضای اردوگاه را پر کرده بنحوی نفس کشیدن را مشکل میکند. شبی یکی از نگهبانان از راوی میپرسد که آیا میل خوردن چیزی را دارد. وقتی با جواب مساعد راوی مواجه میشود مقداری از گوشتهای گندیدهی شناور در آب مرداب را توی دهن او میگذارد. راوی داستان میگوید که دهانش دچار آسوزشی شدید میشود بخصوص که امکان تف کردن گوشت مردار را هم نداشته است.
شبی او و یکی از دیگر از هم بندانش موفق بفرار میشوند. اما طولی نمیکشد که هر دو را دستگیر میکنند. جکی تیلور به آنان میگوید:
کسی از اینجا نمیتواند فرار کند. اگر هم کسی جرئت کرده و دست زدن به چنین کاری زند حتمن کشته خواهد شد. یکی از فراریان برای نجات جانش بروی دست و پای او افتاده و التماس میکند. اما یکی از نگهبانان با اشارهی جکی سرش را بریده و خونش در سطلی میریزد.
راوی بار دیگر باتفاق دو نفر دیگر دست بفرار میزند. لخت و پا برهنه بمدت دوازده ساعت راه میروند. یکی از همراهانش بدلیل قطع شدن انگشت پایش، راه رفتن برایش مشکل بوده و لذا گرفتار و کشته میشود. اما راوی و نفر سوم زنده میمانند. چارلز تیلور آن دو را بمرکز احضار و در کاخ خویش بنام "وایت فلاور" در مونرویا ٱن دو را بحضور میپذیرد.
چارلز تیلور آنان دو را متهم به عمال دولت سیرالئون کرده و از آنان میخواهد اقرار کنند که هدف آنها کمک به براندازی حکومت لیبریا است.
چون با این پاسخ مواجه میشود که «ما نمیفهمیم تو از چه موضوعی صحبت میکنی. زیرا ما پناهندهگانی هستیم که از دست شورشیان به اینجا پناهنده شدهایم» دستور قتل آنان را صادر میکند. و به آنها میگوید که نفرات من شما را بساحل خواهند برد و در آنجا سرتان را از تنتان جدا خواهند کرد که مورد شناسایی قرار نگیرید.
اما بدستور وزیر دفاع و به این امید که بعدها بتواند از آنان چیزی بیرون کشد آنها را در محلی بنام Barclay Training Center بمدت دو هفته بدون آب و خوراک، زندانی میکنند. بوی بد زخمهای بدن آندو که در اثر عفونت شدید کرم انداخته است، موجب اعتراض هم بندان آنها میشود. پلیس ناچار آنان را برای مداوا راهی بیمارستانی میکند. در بیمارستان کسی راوی شناخته و برادرش را از این موضوع مطلع میسازد. برادر راوی با کمک کمیتهی حمایت پناهندهگان سازمان ملل متحد موفق به نجات او میگردد.
در ماه مارس سال ۲۰۰۰ راوی داستان وارد شهر کوچکی در شمال سوئد میگردد. ۲۰۰۳ حکومت چارلز تیلور سقوط میکند و دیکتاتور بکشور نیگریا پناهنده میگردد. در سال ۲۰۰۶ دادگاه جنایتکاران جنگی منعقد در سیرالئون خواستار بازپس دادن چارلز تیلور میگردد. چارلز تیلور فرار میکند ولی در ۲۰ جون ۲۰۰۶ در مرز کامرون توقیف میگردد. چند روز بعد پسرش جکی تیلور که با گذرنامهی جعلی از ترینیداد وارد میامی آمریکا بود، دستگیر میشود. جکی تیلور که تبعیت آمریکا را نیز دارا است به عنوان اولین آمریکایی ناقض قوانین جنگی محاکمه میشود.
راوی داستان و دو نفر دیگر از زندانیانی که ساکن سوئد هستند در جلسات دادگاه حاضر و علیه او شهادت میدهند. دادگاه تمام پازده مورد اتهامی را که دادستان علیه او ایراد کرده بود، وارد دانسته و چکی تیلور را به ۹۷ سال زندان محکوم میکند.
در ماه جون گذشته راوی در دادگاه هاگ نیزحاضر و با چکی تیلور مواجهه داده میشود. راوی میگوید:
حالا من انسان آزادی بودم و او گرفتار و در بند. او سرش پائین انداخته بود. جرئت نداشت توی چشمان من نگاه کند. من احساس پیروزی میکردم. دو روز پس از این ملاقات من چنان احساس شادی و راحتی میکردم که پس از مدتها توانستم با پیراهن آستین کوتاه بیرون رفته و جای زخمهای دستانم را که تا آن روز از مردم بیگانه پنهان نگاه میداشتم، بهمه نشان دهم و به آنها افتخار کنم. بلاهایی که چارلز و پسرش به سر ما آوردند، کاری انسانی نبود. گرچه بظاهر آنان نیز چون ما بودند اما کردار و رفتارشان هیچ شباهتی برفتار انسانها معمولی نداشت.
اما حالا باز هم دچار خوابهای وحشتناکی میشوم، دوستم که کشته شد، بخوابم میآید و آن پسر ۱۴ سالهای که تیری بسرش اصابت کرد و مرد و... آنان از من که زنده ماندهام، انتظار دارند که دردی که بر آنان رفته است، برای دیگران، برای تمام مردم جهان بیان کنم. آنچه من در دادگاه آمریکا گفتم، حرف آنانی بود که دیگر در میان ما نیستند. من حق آنان را بجا آوردم.
در لیریا جکی تیلور خود را خدا میدانست. همهی قدرت در اختیار او بود. اما امروز او زندانی است و من آزادم. او اعتماد مرا از من گرفته بود. اما حالا من همهی از دست دادههایم را باز پس گرفتهام.
جریان محاکمهی چارلز تیلور در هاگ هلند ادامه دارد. تا بحال ۸۰ نفر علیه او شهادت دادهاند. کیفر خواست دادستان شامل ۱۱ مورد است از جمله قتل، تجاوز به عنف، شکنجه و فتنهانگیزی.
8 نظرات:
عمو اروند عزیز
این خودکامگان اگر می خواستند از تاریخ درس بگیرن، که هزاران هزار از این مثالها در اونجا یافت میشه و سرنوشت همشون هم یکیه... به امید اینکه همگی یک روز نظاره گر اون سرنوشت باشیم
درود،
گفتم چند خطی بنویسم تا هم روان بزرگان رفته شاد کرده باشیم و هم شمع مرده را یادی آورده باشیم. امید دارم تا دستان توانمند جنوبگانانی که دودی از آتش این درد را سرمه ی چشمان نیک بین خویش دارند، بر این دغدغه ی مشترک همتی گمارد و کاری که زیبنده ی تاریخ پرمغز و در عین حال کوتاه این جغرافیا باشد را ارایه کند.
دست همه شما را بر این داستان می فشارم.
ديكتاتورها همگي بيمارند...بيمار قدرت
ديكتاتورها همه تشنهاند...تشنه خون
ديكتاتورها نميمانند...نقطه سرخط!
عمو جان! همه ی دیکتاتورهای جهان روزی به سزای اعمالشون می رسند، جالا یا عزراییل در خانه شان را می زند یا دست عدالت یقه شان را می گیرد. مطلب تکان دهنده ای بود. از حسن نظر شما ممنونم. متاسفانه من آدم بی صبری هستم. پاینده باشی.
www.eksir.de
آن چه را که نوشتهاید، بسیار تکاندهندهاست. اما همهی این وحشیگریها، زاییدهی رفتار موجودی است که نام او انسان است. حتی حیوانات که در میانشان گرگ و کفتار به وحشیگیری شهرت دارند، در مقایسه با چنان رفتارهایی، در سراپردهی نجابت نشستهاند.
آقای افراسیابی گرامی
نیرومند بمانید. زحمت میکشید و در به روشنایی کشاندن ذهن خوانندگان خویش، مسؤلانه میکوشید. محض اطلاع نیز بگویم که آقای مهدی جامی در ردکردن شیوهی برخورد شماری از ایرانیان که بر بی بی سی تاخته اند، نوشتهی کوتاهی در سیبستان نوشته است که جادارد مورد تأمل خوانندگان قرارگیرد.
امیدوارم چنین روزی را برای ملت خودمان هم شاهد باشم ، حیف از این جوانان دلاور که بدست ظالم خونخوار از وطن به آسمان هجرت کنند .
in which god you trust?
if there was any god he should have stopped genocide massacre rape war and any thing of this nature
if you are still alive to see that the dictator is being punished its only because of the free man's will to bring him to the law and justice
do not try to explain daily simple facts with help of unknown unseen strange behaving creature which only come to existence after miracles
let the next generation see and understand the world the way it is do not brain wash them with religious bullshits
those belong to museum so do you
ارسال یک نظر