در طلیعهی بهار
دیروز فیلیپ، نوهام توی برفها غلت میزد و کیفور بود. یاد مادر در ذهنام زندهشد. او برغم درد شدید روماتیسم (از روزی من خودم را شناختم، او را گرفتار آن یافتم دیدم) در این روزها با کفگیر کرسی، بجان یخ روی پلهها میافتاد و آنها را میتراشید و در عشق آمدن بهار و رهایی از سوز سرمای زمستانهای همدان، زیر لب زمزمه میکرد: کو اهمنُم، کو بهمنُم؟دنیا رو آتش بزنم!
من به کمک پدر میرفتم تا برفهای کومهشدهی روی حوض میانهی حیاط را به درون دو چاهآب های حیاط و حوضخانه بریزیم تا پیش از فراررسیدن نوروز، آب ماندهیِ بو گندو و بد رنگِ درون حوض را عوض کنم، حوض را بشویم آنچنان که مادر دوست میداشت و با تلمبه دستی چوبی، از آب چاه پرش کنم. پُر کردناش نیازمند سه هزار بار، بالارفتن و پائین آمدنِ دستهی چوبی تلمبه بود. حوض که مالامال از آب تازه میگشت، اما کسی را اجازهی دستزدن به آب آن نبود تا بارانهای بهاری، کُرَشاش بندد و پدر با خیال راحت در آن به آبوآبکشیهای تمام نشدنی خویش بپردازد. حال رقص ماهیها قرمز رنگ زینتبخش حوض هشتپَر سنگی زیبای حیاط خانه میشد.
۱۰ روز به نوروز مانده است.
یاد حسین آزاده مبصر کلاس هشتممان، در ذهنم جان میگیرد. او هرروزه با خط خوشش، در حاشیهی چپ تخته سیاه کلاس مینوشت:
... روز به عید مانده است.
بهار در راه است. نوروز خواهد آمد. سالی دیگر بر سالهای رفتهی در مهاجرت افزوده خواهد شد.
پدر دو ماهی پیش از انقلاب رفت و مادر نیز آرزوی دوباره دیدن نیما را با خود بگور برد. از حسین آزاده نیز اصلن خبری ندارم.
فیلیپ وارد فارغ از دغدغههای من رشد میکند بهمان سان که من و ما فارغ از دغدغههای بزرگانمان، بزرگ شدیم.
9 نظرات:
سلام ... زود میگذرد ...
سلام بر عمواروند عزیز
از همین الان سال نو را به شما و خانواده محترمتان تبریک می گویم و بهترین ها را برای شما خواهانم.
نی لبک
خب من اون قدر آدم سرمایی هستم که حاضرم در بین یک قبیله ادم خوار یک جزیره دور افتادهی افریقایی زندگی کنم اما در کشوری که می گویند بیش از هر جای دیگر این کره خاکی به نفع زنان قانون دارد، نلرزم... زن آزادِ لرزان به چه درد می خورد عمو؟!
عید بدون حضور آشنایان ، بدون جو بهارانه در خیابانها ، و در حضور مردمی که درکی از نوروز ندارند ، بواقع چیزی کم دارد .
عید جنب و جوش و خرید عیدی و سفره هفت سین مادربزرگ و تخم مرغهای رنگی اش ، دید و بازدید را می طلبد
مثل هميشه از اولين خط، لابلاي خاطراتتون تاب ميخورم و لذت ميبرم. خدا رحمت كنه همه رفتگان رو... اينجا كه هوا از دو روز پيش اونقدر گرم شده كه من همش پنجره ها رو باز ميزارم تا هواي خوش بهتاري بياد تو خونه. در استانه سال نو براتون بهترينها رو ارزو ميكنم.
تازه با بلاگ شما اشنا شدم. هر روز به شما سر خواهم زد.عیدتان مبارک!
سلام عموجان
عید نوروز رو پیشاپیش تبریک میگم خدمتتون
ارسال یک نظر