Flash back
پیرزن، چرخ خرید دستیاش را بدنبال میکشد و بیاعتنا به رنگ قرمز چراغ عابر پیاده، نه تنها از روی خطکشی مخصوص که خیابان را اُریف میپیماید و وارد پیادهرو میشود. با خودم فکر میکنم که به بین این خانم سوئدی هم توجهی به مقررات راهنماییورانندهگی کشورش نمیکند.
قیافهی زن متخلف به نظرم آشنا مینماید. دقت میکنم. بله خودش است. رئیس مشاوران امور اجتماعی مدارسِِCurator شهر من، هماویی که بیست سالی پیش دو هفتهای کار آموزش بودم و بعدن رئیس مستقیم من شد.
اوه! چقدر پیر شدهاست। دلم میخواهد جلو بروم و حال و احوالی کنیم. اما همسرم در انتظارم است و عجله دارم. و الا میرفتم جلو و گپی با او میزدم.
بیادم میآید که در همان سال، ۱۹۹۱ میلادی، روزی با هم راهی مدرسهای بودیم، چراغ عابرپیاده قرمز شد. وسیلهی نقلیهای در آمدوشد نبود. او راه افتاد و بمن گفت بیا! اشکالی ندارد و من هم بدنبال او رفتم در حالی چراغ هنوز برای ما قرمز بود.
و بیادم میآید زمانی را که به همراه حقوقدانی سوئدی انتظار سبز شدن چراغ عابر پیاده را میکشیدیم که او پرسید:
میدانی که در قوانین جزایی سوئد مادهی قانونیای وجود ندارد که به استناد آن بتوان عابر پیادهی متخلف را بدلیل عدم توجه به چراغ قرمز، محکوم کرد؟
بیاد فلسفهی حقوق افتادم و نحوهی تفکر واضعان قانون اینجا را که شاید با توجه به قانونمندی سوئدیها لزومی ندیدهاند تا با تصویب مادهای قانونی، بیجهت عابری را مجبور به توقف در مقابل چراغ قرمز عابر پیاده نمایند و حالا عدهای از این خلاء قانونی سوء استفاده میکنند।
و بیاد میآورم آن روز زمان جوانیام را در همدان، که پاسبانانی بلندگو بدست، در وسط خیابان عباسآباد "شریعتی امروز" عابران پیاده را تشویق به گذر از روی خطکشی مخصوص عابر پیاده میکرد.
Paul Reedy دوست آمریکاییم که با هم راهی خانهی ما بودیم از من پرسید:
این پلیس بلندگو بدست چه میگوید؟
جریان را برای شرح دادم. او نگاهی به خیابان کرد و گفت:
اگر مردم بخواهند به حرف او گوش کنند باید برای خرید قوطی کبریتی، روزانه دو سه کیلومتری راه بیخودی به پیمایند.
پرسیدم چطور؟
گفت:
خودت نگاه کن! در سراسر این خیابان یک کیلومتری، بیشتر از سه یا چهار خط عابر پیاده وجود ندارد। اگر میخواهند مردم قانون را اجرا کنند باید امکاناتش را نیز مهیا نمایند.
گفتم:
پس خبر نداری که پلیس کسانی را که از روی خط عابر پیاده عبور نکنند، توقیف کرده، او را سوار مینیبوسی که کنارهی میدان ایستاده است میکنند। مینیبوس که پر شد، همهی متخلفین را به ده دوازده کیلومتری شهر برده و همانجا آنان را پیاده میکنند که به خرج خودشان به شهر برگردند।.
چند روز پیش مادر یکی از دوستان به همین صورت تنبیه شده بود। ولی او که پولی بهمراه نداشته بود، مجبور شده بود تمام مسیر را پیاده به شهر بیاید.
پرسید:
بدون حکم دادگاه؟
گفتم:
بله! در کشور من هر زور دارد، قانون خودش را اجرا میکند.
2 نظرات:
توی اردبیل مینیبوس را میبردند شهربانی و از مردم پنج تومان جریمه میگرفتند. یک بار من دانشآموز را گرفتند و بردند. پولی نداشتم، اما شانس آوردم که پدرم از پشت پنجرهی ادارهاش که مشرف به در شهربانی بود، دید، آمد، پنج تومان را داد، آزادم کرد و توانستم بروم سر مدرسه!
سلام عمو اروند
کلی دلم گرفت وقتی خاطرات همدان را خوندم. منم همدانی هستم ولی خیلی سال انجا زندگی نکردم. غربت هم بد چیزیه!!!! باید حتمن لینک وبلاگ شما رو به بابام بدم کلی خاطراتش زنده می شه.
زنده باد!
ارسال یک نظر