سفر مصر، آن روز و امروز. بخش دوم

این منطقه بدلیل قرارداشتنِ ویلای امالکلثوم، خوانندهی مشهور مصر، به اسم او معروف بود.
صبح زود، هنوز تخت را ترک نگفته بودم که زنگِ در بصدا در آمد. در را باز کردم. خانمی میانسال، با لبخندی چندشآور و نازی شتری، دستش را به طرف صورتم آورد. خودم عقب کشیده و دستش را کنار زدم و به کریم که میپرسید کیه، گفتم:
نمیدانم.خودت بیا و باهاش صحبت کن.
کریم آمد و گفت:
نه ترس! آدمخور نیست. تا عصر این بساط ادامه خواهداشت و دهها زن این چنینی زنگ آپارتمان را خواهند زد. اینجا قاهره است.
همینطور هم شد مگر روز جمعه که از آنها خبری نشد. دلیل نیامدن زنان، تعطیلی مردانشان از کار بود.
با تاکسی راهی مرکز شهر شدیم. کریم هوس گنجشککباب کرده بود. رفتیم بازار مرغفروشها که معرکه بود. هر نوع پرنده و چرندهای، زندهاش در آنجا یافت میشد. بوی گندی همه جا را فراگرفته بود.
تیر کریم به سنگ خورد. گنجشکی در کار نبود. در عوض تعدادی سار خرید. فروشنده همانجا سر آنها را برید. به خانه که برگشتیم، سارها را به عمله اکرهی ساختمان سپردیم که پس از تمیز کردن آنها را در تابه سرخ کردند.
غذا خوردن کریم تماشایی بود. دو سه سار سرخ شده را، درسته توی لواشی میپیچید، گاز میزد و میجوید تا له شود. بعد استخوانهای خردشده را تف میکرد. صادق هم که بدتر از من دندانهای درست و حسابی نداشت، از او تقلید کرد. لاشهی استخوانی توی دندان ناسالمش فرو رفت. از درد بخود پیچید. تمام شهر را برای یافتن کاشه کالمین، داروی مورد دلخواه او، زیر و رو کردیم . کسی آن دارو را نمیشناخت و صادق هم جز کاشه کالمین به مسکن دیگری رضایت نداد. دو روز گرفتار دندان درد بود.
ترافیک شهر، وحشتناک بود. وحشتناکتر از تهران. کمبود وسایل نقلیهی عمومی توی چشم میزد. از همهجای اتوبوسها آدم آویزان بود. مسافران مرد و اغلب جوان، دستشان را به جایی از اتوبوس بند میکردند و نوک پاییشان به نقطهای دیگر تکیه میدادند و در حال نیمه آویزان با اتوبوس بحرکت در میآمدند. مقابل در عقبی، نیم استوانهای از انسانها به شعاع درازی دست یک انسان تشکیل شده بود. گاهی یکی از مسافران تکیهگاهش را از دست میداد و روی اسفالت پخش میشد. حتا روی پنجرههای باز اتوبوسها نیز نوجوانان نشسته بودند.
حرکت اتوبوسهای بنز ساخت ایران توی خیابانهای قاهره چشمگیر بود. بعد فهمیدیم که که آنها بخشی از کمکهای یکمیلیارد دلاری شاه ایران به دولت مصر است. اتوبوسهای اهدایی ایران، تسهیل فوقالعادهای در جابجایی مردم قاهره فراهم آورده بود. آن وقت بود که متوجه دلیل خوشرفتاری مصریان با خودمان شدیم.
فقر و فحشاء چشمگیر بود. عکس تمام قد سادات مانند هر کشور دیکتاتوری دیگری، در جاجای شهر دیده میشد.
روزی با تاکسی راهی اسکندریه بودیم. از مقابل یکی از همان عکسهای تمام قد سادات گذشتیم. دوستم شیشکی برای سادات بست. راننده سخت عصبانی شد. تاکسی نگه داشت و به دوستم حمله کرد. اگر کریم نبود مسلمن کار به جاهای باریک کشیده میشد.
تورم اقتصادی و فساد اداری آشکارا به چشم میخورد. قاچاق ارز رواج کامل داشت. پول رسمی مصر را به راحتی میشد در بازار سیاه به نیمه بها خرید.
3 نظرات:
عموجان آخه این همسایه مصری ما خیلی پز کشورش را می دهد. فردا اگر باز هم پز داد این سفرنامه شما رو براش تعریف می کنم حالش جا بیاد
جالب بود، مخصوصا" این "کاشه کالمین" مارا برد به سال های بسیار دور سال ها بود اسمش رانشنیده بودم!
شهربانوی گرامی!
ما جهان سومیها اگر پز ندهیم چه بدهیم؟ به روابط بین خودمان نگاه کن و تعارفات خالی از واقعیت رایج و اتاق پذیرایی با در بستهاش به امید آمدن میهمانی برای برخ کشیدن "داراییمان" به او.
پنهان کردن فقرمان و ...
ارسال یک نظر