۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

آئیینه‌ای در مقابلم

این‌قدر از محاسن ما سخن گفته‌اند که دلیلی ندیدم من هم چنین کاری را صورت دهم. پس من تصمیم گرفتم معایب خودمان را بر شمرم. تا به حال ما تبریکات فراوانی برای هم فرستاده‌ایم. واقعا چگونه می‌شود یک نفر نداند که مشکل دارد و مشکلش را نشناسد و آن وقت توقع داشته باشد که مشکلش حل شود؟ این به معجزه شبیه است. ما مشکل جدی داریم. ما به هر دلیلی زیادتر از ملل دیگر دروغ می‌گوییم. تملق اگرچه خوشایند نیست، تک تک خودمان می‌دانیم چقدر تملق می‌گوییم. ما توقع بی‌جای فراوان داریم. فرهنگ اعتراض هم در ما وجود ندارد و این در بسیاری مواقع تبدیل شده به ظلمی برای دولت‌ها و حکومت‌هایی که بر ما حکومت کرده‌اند. من قصد ندارم وارد سیاست بشوم ولی بسیاری از مردم از شدت ترس و خودسانسوری کاراهایی می‌کنند و در خلوت آن را به حکومت‌هایی که بالای سرشان است نسبت می‌هند. در صورتی که این‌ها معنی اختناق را هنوز نمی‌دانند.

برگرفته از پی نکته‌هایی بر جامعه شناسی خودمانی، نوشته‌ی حسن نراقی

پی‌نوشت

این کتاب را خواندم. بیان واقعیاتی بود به زبانی بس ساده و خودمانی. و یاد جوانکی افتادم که مدعی بود، جوانان ما در همه‌ی مسابقات علمی دنیا سرند و بهترینانند. و به استدلالات من که پس به چه دلیل حتا یک اختراع مهم به نام ما در دنیا ثبت نشده‌است توجهی نداشت و مرتب آمار این مسابقه و آن مسابقه را می‌داد. البته آن روزها هنوز دختر سیزده ساله‌ی تهرانی با کمک برادرش هفده سال‌اش موفق به ساخت انرژی اتمی نشده بود.