عینالقضات همدانی
کلاس هشتم دبیری داشتیم بنام آقای حسینی که خراسانی بود، احتمالن مشهدی و بما عربی و فقه درسمیداد و ادبیات فارسی. آقای حسینی با دیگر دبیران ما فرقی فاحش داشت. خوشصحبت بود و با سواد. اما قیافهی جذابی نداشت. در تمام کلهاش تار ِموئی بهزحمت میشد یافت. مقیاس ما بچهها هم خوشگلی و خوشتیپی بود.البته الان هم هست. مگر نه اینکه تا گویندهای روی صفحهی تلویزیون ظاهر شود، به به یا أه أهمان بلند میشود؟ یکی از بدی لباسش حرف میزند و دیگری از نوع آرایشش که اگر این نکرده بود بهتر بود یا برعکس. و خلاصه برنامه تمام میشود و ما از مطلب چیزی عایدمان نمیشود. و این عادت مختص ما مردم عادی نیست که خطیب نماز جمعه نیز وزیر امورخارجهی آمریکا را زن بد چهرهی فلان و بهمان خطاب میکند.
ما بچهها هم دستپرودهی همین فرهنگ بودیم و جدای از این قاعده نمیتوانستیم بوده باشیم.
آقای حسینی نه بیادب بود و نه بد دهن. هرگز نشنیدم بهکسی بد بگوید برعکس بسیاری از دبیران خوشتیپِ خوشپوش که کمترین توهینشان گفتن کرهخر بود. او کسی را هم از کلاس بیرون نکرد. ما نیز نهایت سوء استفاده را از این حسن اخلاق را میکردیم و کلاس را سر خودمان میگرفتیم.
آقای حسینی، تحصیلکردهی حوزهیِ علمیه بود و دانشش در حد اجتهاد. به تبعید راهی همداناش کردهبودند. دل خونی داشت از رضاشاه و از پسرش. علاقهای هم به زندگی در همدان نداشت که خانوادهاش در خراسان مانده بودند.
او داستانهای زیادی از عقاید و رفتار عینالقضات برای ما میگفت. البته ما نه بحرف او گوش میکردیم و نه چیزی از مطالبش میفهمیدیم. درک بعضی از حرفهای او برایمان مشکل بود. خیلی با حرارت و بلند حرف میزد، درست مثل آخوندها. با قد کوتاهش جلو تخته میایستاد و با حرکات سریع دستانش، هیجان خودش را نشان میداد. میگفت:
همین فقههایِ قشری بودند که فتوا به کفر عینالقضات دادند و سرش را در همین شهر شما، در گودالی که بعدها «چالِ عینالقضات» نام گرفت، بریدند. بله آقاجان چال عینالقضات بنام او ماند و ثبت تاریخ شدو ننگی برای قاتلین عینالقضات. اما آیا از قاتلین او نامی ماندهاست؟ همهی دنیا عینالقضات را میشناسند، حتا آنانی که قشریون کفارشان میخوانند. ولی چه کسی برای این آدمکشان ارزشی قایل است جز یک عده قشری مثل خودشان.
چال عینالقضات مانند لکهی ننگی بر قشریگرایی در تاریخ ثبت شده و ماندگار خواهد بود. عینالقضات ستارهی درخشان ادب فارسی است. خودتان برید اونجا، نزدیکی گورستان است همانجا که به اقل قبور مشهور است.
اما زمانی که جلاد وظیفهی شرعی خویش انجام داد سر او آن بزرگ مرد تاریخ را برید و از کارش فارغ شد، مردم همیشه حاضر و ناظر این چنین صحنههای فجیع دیدند که مرده برخاست، سر بریدهاش را برداشت و از وسط جمعیت راه خویش گشود و ناپدید شد.
خود آقای حســینی نیز زود ناپدید شــد. شبی به مغازهی پدر آمد «او در خیابان ما زندگی میکرد و مشتری پدر بود» برای خداحافظی و گفت که کارش درسـت شــده است و رفت که رفت.
پدر میگفت که او از دراویش است و پدر مخالف بینش آنان بود و دراویش را منحرف میدانست. و مدعی بود که عینالقضات ادعای «اناالحقی» کردهاست و این معادل کفر است.
آقای حسینی به احتمال قریب به یقین امروز دیگر در میان ما نیست که به بیند همان قشریون، حاکم بر سرنوشت ما شدهاند.
یادش گرامی باد!
پینوشت
ابو معالی عبدالله بن محمدبن علی میانجی همدانی، از بزرگان مشایخ صوفیه و دانشمندان ربع اول قرن ششم هجری قمری است. او درسال ۴۲۹ در همدان متولد و در سال ۴۹۲ در همانجا به قتل رسید. وی شافعی مذهب یود و در طریقت از شاگردان احمد غزالی* بهشمار میرفت. او بهتحصیل حکمت، عرفان، کلام و ادب عربی پرداخت و نظر به مطـالعهی آثار امام محمدغزالی*، معالواسطه شاگرد او نیز محسوب میشود.
احمد غزالی با آن همه عظمت مقام در نوشتههای خویش او را «قرّةالعین» خطاب میکرده است. عینالقضات بیشتر اطلاعات خود را از راه تحقیق و تتبُّعِ شخصی فراهم کردهاست.
منبع: فرهنگ فارسی دکترمعین
5 نظرات:
دکتر تقی...ستاد ادبیات که قبلا در موردش نوشتین در یک مجلس خصوصی تعریف می کرد که در دانشگاه که درس می داده جاهایی میدیده یکی از دانشجویان دستش رو گاز می گیره. سر در نمی آورده تا موضوع درس میشه بیانات و سلوک عین القضات که می بینه این بیچاره از بس دستشو گاز میگیره و احیانا استغفرالله می گه شاید کارش به جاهای باریک بکشه. دقیقا یادم نیست اما فکر کنم به شاگرد توصیه کرده بود بی خیال این قسمت از درس بشه و خودشو اینقدر عذاب نده و اگه می خواد کلاس نیاد!
Brillante Award 2008
بدین وسیله از شما قدردانی می شود!
چه تبعیدی عجیب غریبی !
عمو اروند عزیز
اگه 1 متن در باره عین القضات همدانی بنویسید ما خوشحال میشیم تو مدی تیشن ایران چاپش کنیم .اندازه متن 1 صفحه A4 .
راگو
http://meditationiran.com
شکوی الغریب عین القضات به نظرم از بهترین آثار ادبیات فارسی باشه:
"اگر كار بر مرادِِ من بودى و قلم بر مراد خود بر كاغذ نهادمى، جز تعزیت نامهها ننوشتمى، اما تو صاحب مصیبت نیستى و مرا از آن غیرت آید كه هركسى در احوال مصیبت زدگان نگاه كند از راه تماشا، مصیبت زدهاى بایستى تا اندوه خود با او بگفتمی..."
ارسال یک نظر