tag:blogger.com,1999:blog-35683548.post1133543947037066067..comments2024-03-13T18:53:42.744+01:00Comments on عمو اروند: نراقیهای همدان، بخش دومعمو اروندhttp://www.blogger.com/profile/16542932079463606072noreply@blogger.comBlogger2125tag:blogger.com,1999:blog-35683548.post-76897860547840712842011-03-19T00:25:01.843+01:002011-03-19T00:25:01.843+01:00دست شما درد نکنددست شما درد نکندنق نقوhttp://www.neghneghoo.comnoreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-35683548.post-69241455079812632142011-03-16T21:27:47.891+01:002011-03-16T21:27:47.891+01:00با نقل ماجرای نراقیهای همدان، این نکته به ذهنم رس...با نقل ماجرای نراقیهای همدان، این نکته به ذهنم رسید که ظاهراً در هر شهری از شهرهای ایران، در خلال صدسالاخیر، افرادی از این دست بودهاند که یا یکباره ثروتمند شدهاند و یا از ارثی که از پدر و پدرانشان به آنان رسیده، در ردیف طبقات بالا و مطرح جامعه بودهاند و یا شناخته شدهاند. گذشته از این، در اطراف آنان نیز داستانهایی همیشه وجود داشتهاست. داستانهایی که ذهن انسان در دوران کودکی آنها را میشنود اما در بزرگسالی، با توجه به قرائن دیگر، یا بر صحت نسبی آنها انگشت میگذارد و یا اینکه در درست بودن آ« ها، شک و تردید روا میدارد. نکتهی مهم در این بازیابیهای خاطره و رفتار، آنست که انسان میتواند تاریخ را در برابر خود قراردهد. اعتقاد من آنست که همهی انسانها برای کمککردن به مطالعهی تحولات اجتماعی چه در یک روستا، چه یک شهر و چه یک استان، خوباست که اگر نه همهی خاطرات، دستکم بخشی از آنها را قلمیسازند. حتی اگر کسی به شخصه، توانایی قلمزدن را ندارد، میتواند از فرزندان خود و یا اطرافیان خویش کمک بخواهد. به یاد میآورم که پدرم در سالهای ناتوانی خویش از من خواست که خاطراتش را برایش قلمیکنم. بخشی از آنها را انجامدادم اما در روزگار غفلت و اتفاقهای خاص که ناخواسته پیش میآید، همهی آن نوشتهها از میانرفت. پدری هم که دیگر نبود تا باردیگر، آنها را با دقت بازگوید. در من نیز حوصلهی بازسازی آن خاطرهها در سالهای خامی زندگی وجود نداشت. در جایی میخواندم که در پارهای از کشورهای اروپایی، بنیادهایی درست شدهاست که به یک قشر خاص و یا گروه شغلی تعلق دارد. گاه آن بنیادها از اعضای خویش میخواهند تا خاطرات شغلی خویش را با همهی زیر و بم و درسآموزیهایش به بیان درکشند. مثلاً ماهیگیران، کشتیسازان، کارگران صنایع ماشینسازی، بافندگی، معلمها، کارگران ساختمانی و بسیارانی دیگر. من البته به یکی از این کتابها، سالها پیش دسترسی یافتم و خواندم. هم از نظر بیان اتفاقات بسیار جذاب بود و هم از نظر تاریخی ارزشمند. ای کاش هموطنان ما نیز به فکر انجام چنین کاری بیفتند. در واقع آنچه را که شما هماکنون انجام میدهید، آگاهانه و یا ناآگاهانه در راستای چنین هدفیاست. حتی اگر کسی نخواهد نام خانوادهاش یا محل سکونتش ذکر گردد(به هر دلیل و انگیزهای که میخواهد باشد)، چه اشکال دارد که از ذکر آنها خودداریکند. به یاد میآورم که دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن، نویسندهی ایرانی در کتاب خاطرات زندگی خود با نام «آنروزها» که در سه جلد منتشرشده، شهر زادگاه خویش را به هر دلیلی که او خود میداند،«شارستان» نامیدهاست. تصور نمیکنم که شهری به نام شارستان در ایران وجود داشتهباشد. اما همه با نشانیهایی که در خاطرههای ایشان هست، در مییابند که نویسنده، به کدام شهر نظر داشتهاست.Afshan Tarighathttp://sayeha.blogsky.comnoreply@blogger.com